سرآغاز
تعداد کتاب هایی که در مکان و زمان درست با آنها شاخ به شاخ شده ام، از تعداد انگشت های دستم هم شاید کمتر باشند.
فقط شاخ به شاخ شدن با یک کتاب است که باعث می شود، عصاره یک کتاب، وارد زندگی شود و اثری که باید را روی آدم بگذارد.
من اسم این “شاخ به شاخ شدن” را عاشقی در یک نگاه می گذارم! لحظه ای که هم بُعد مکانش و هم بُعد زمانش، بدجور درست و دقیق است و آن اتفاقی که باید بیفتد، می افتد.
با کتاب “به عبارت دیگر”، نوشته جومپا لاهیری شاخ به شاخ شدم. از آن کتاب هایی که دلم نمی خواست تمام شود. تمام شدن هر صفحه اش، مثل تمام شدن لواشک در بچگی هایم بدجور اذیتم می کرد. خوب یادم می آید که چقدر آرام و حساب شده لواشک را لیس می زدم تا تمام لذتش را کم کم وارد تنم کنم. کتاب را صفحه به صفحه و آرام خواندم. شاید روزی یا هفته ای یکی دو صفحه! بعد کتاب را در کیفم یا زیر بالشتم می گذاشتم! اثر آن یکی دو صفحه که در جانم می رفت، سراغ صفحه های بعدی می رفتم! خواندن کتاب ۱۳۰ صفحه ای، دو ماه طول کشید!! باورتان می شود؟!
کتاب هایی که سیسِ عاشقی با آدم بر می دارند، بی شک قرار است کاری در زندگیِ آدم بکنند. اینها قطعا در مکان و زمان درست سر می رسند و رنگِ آدم را عوض می کنند. فقط باید هوشیار بود، آینه ای در دست داشت و این تغییرها را دید! من هم بعد از خواندن کتاب به عبارت دیگر، عوض شدم. نگاهم، زندگی ام، افکارم و صد البته رفتارم!
دوست دارم به گفته خودم مؤمن بمانم، اینکه هر کتابی سنی دارد و به دل گروه خاصی بیشتر می نشیند. “به عبارت دیگر”، کتابی است که برای مهاجرین، آن هم مهاجرینِ در حال زبان آموزی و در عین حال علاقمند به ادبیات نوشته شده است. خواندنِ این کتاب را با تمام وجودم به مهاجرین توصیه می کنم. “به عبارت دیگر”، خودِ داستان گو و داستان دوستم را، دوباره نوشتن و شوق زبان آموزی را دوباره به من برگرداند.
کتاب را مثل یک عروسک آرامش بخش، همه جا با خودم می بردم. قسمتی از وسایل روزمره کیفم شده بود. کنار موبایل، کیف پول و سوئیچم آرام می نشست و کاری که باید می کرد را با آرامش انجام می داد. آرام می خواندمش، با سرعتی که تأثیرش را روی روحم بگذرد.
آدمها سرعت تأثیر پذیری مختلفی دارندو سرعت تغییر هم اثری مستقیم با این تأثیر پذیری دارد. سرعتم را می شناسم و کتاب را متناسب با سرعت اثر پذیری و تغییر پذیری ام می خواندم. هدفم به هیچ وجه، تمام کردن کتاب نبود، هدفم همراه شدن، راهی شدن، و آغاز سفری به سمت “آلمانی خواندن”، “جاافتادن در محیط فعلی زندگی ام” و پذیرش تمام عیار خودم بعنوان یک مهاجر بود. شعاری که هشت سال هست، هر روز “طوطی وار” به تقلید از تمام مهاجرین، با خودم تکرار می کنم. اما انگار، این دوره، زمانِ زندگی کردنِ این شعار برای من رسیده است.
دو سه روزی هست که من هم به روش جومپا لاهیری، خاطراتم را به آلمانی می نویسم. با عشق دنبال لغت ها می گردم و شوقِ نویسندگی و عشق و علاقه ام به کلمه را به زبان آلمانی پیوند زده ام. انگار آدمی شده باشم که قبول کرده، کلمه، کلمه است! و این عشق را هم به کلمه فارسی می دهد، هم به کلمه های انگلیسی و هم آلمانی! پیش از این عاشق کلمات فرانسوی هم بودم. انگار چهار فرزند قد و نیم قد داشته باشم که فرزند ارشدم، فارسی، حال و هوایی متفاوت دارد. بچه اولم است دیگر!
امروز کمی زودتر از همیشه به کلاس آلمانی رسیدم. دو خانم رومانیایی به زبان مادری شان بلند حرف می زندند. من داشتم چند خطی در مورد کتاب “به عبارت دیگر” می نوشتم و خانومی دیگر از کرواسی داشت با موبایلش ور می رفت. نوجوانی از ترکیه هم کنار پنجره سیگار می کشید. اتفاقی تکرار شونده در محیط اینجا! پیوندهایی که شکل نمی گیرند! مهاجرها در محیط اینجا شبیه محلول سوسپانسیون می مانند. مثل دانه های خاکشیر در آب، کنار هم هستند، اما نه به هم می چسبند و نه در محیط حل می شوند.
این روزها مهاجرت یک پاندمی است. شاید تا ده سال پیش، بیشتر یک اجبار بود. فرار از جنگ، فرار از ناامنی، فرار از یک اتفاق! اما مهاجرت این روزها بیشتر یک تجربه است. تجربه ای برای بهبود زندگی از وضعیت موجود. تجربه ای برای پذیریش یک چالش جدید. این نظریه را تعداد اروپایی های حاضر در کلاس آلمانی به وضوح تأئید می کند.
کتاب را امروز تمام کردم. اگر قرار باشد جملات خوبش را بنویسم، باید تمام جملات را بنویسم! تقریبا تمام کتاب را هایلایت کرده ام و حس و حالم را کنارش حاشیه نویسی کرده ام. از آن کتاب هایی بود که جایی از درونم را لمس کرد و مرا به حرف آورد. دوستش داشتم، یا بهتر بگویم عاشقش شدم. از آن کتاب هایی است که مطمئنم به آن برمی گردم، ورقش می زنم، لمسش می کنم و دوباره خاطرات این دوره ام را زنده می کنم.
پی نوشت: جومپا لاهیری نویسنده ای بنگالی- آمریکایی است که مضمون اکثر کتابهایش مهاجرت و دردی است که با تمام وجود آن را زندگی و سپس مدیریت کرده است. او به عنوان چالش و عشق زندگی اش، یادگرفتن و نوشتن به زبان ایتالیایی را انتخاب می کند. کتاب “به عبارت دیگر” شرح حس و حال او برای یادگیری و نوشتن اولین اثرش به زبان ایتالیایی است.
جملات تأثیر گذار کتاب:
- وقتی در کشوری زندگی می کنی که زبان خودت بیگانه به شمار می آید، غربتی همواره را احساس می کنی. به زبانی مرموز و ناشناخته حرف می زنی که هیچ قرابتی با محیط ندارد. این فقدان در درونت فاصله ای با خودت پدید می آورد.
- ایتالیایی را کم و بیش می فهمم، ولی بدون انگلیسی نمی توانم حرفم را درست بزنم و منظورم را برسانم. آنچه در امریکا و سر کلاس آموخته ام کافی نیست. درکم از این زبان چنان اندک است که این جا، در ایتالیا، به کارم نمی آید. زبان هنوز شبیه دروازه ای قفل شده است. پشتش ایستاده ام و داخلش را می بینم. اما دروازه باز نمی شود.
اساسا برای یادگیری یک زبان و احساس پیوستگی با آن باید گفت و شنودی داشته باشی، هر چند کودکانه، هر چند ناقص!
- وقتی سعی می کنم هوشمندانه و روان حرف بزنم، همیشه متوجه خطاهایی هستم که دست و پایم را می بندند، که سر درگمم می کنند. آن وقت است که از همیشه ناامید تر می شوم.
- با خودم قرار می گذارم که دیگر فقط ایتالیایی بخوانم. به نظرم تصمیم درستی است که خودرا از زبان اصلی ام جدا کنم. پیش روی خود اتاق تازه ای را می بینمک که خالی است. هر جا بتوانم، خودرا در ایتالیایی غرق می کنم، در اتاق کارم، در مترو، در تختخوابم پیش از خواب. پا به سرزمین دیگری می گذارم کشف نشده و پر از ابهام. نوعی تبعید خودخواسته.
- جمع کردن واژه ها در دفترچه ی یادداشت نه کافی است و نه حتی رضایت بخش. دلم می خواهد از آنها استفاده کنم. دلم می خواهد وقتی لازمشان دارم، آن ها را به کار گیرمو می خواهم جزئی از من شوند. اما وقتی به آنها نیاز دارم، دسترسی ناپذیر و فرارند. روی کاغذ هستند، اما به مغزم راه نمی یابند. از همین رو از دهانم هم بیرون نمی آیند. توی دفترچه یادداشت می مانند، اسیر و بی مصرف. فقط می دانم که آن ها را ثبت کرده ام. دفترچه یادداشتم حاوی همه ی اشتیاق من برای زبان است. همه ی جد و جهدم. فضایی است که می تونم در آن پرسه بزنم، بیاموزم، فراموش کنم و شکست بخورم. جایی است که می توانم در آن امیدوار باشم.
- خاطره هایم را به ایتالییایی می نویسنم. کم وبیش ناخوداگاه و فی البداهه. یه ایتالیایی وحشتناک و شرم آوری می نویسم ، پر از غلط، بدون تصحیح، بدون واژه نامه و صرفا از سر غریزه. مثل کودکی راه خودرا کورمال کورمال پیدا می کنم. از این جور نوشتن شرمنده ام. نویسنده این دفترچه خاطرات را ، با این زبان تازه و دست و پا شکسته اش، نمی شناسم. اما می دانم که واقعی ترین و شکننده ترین بخش وجودم است.
- وقتی از انگلیسی دست کشیدم، از اقتدارم دست کشیدم. حالا بیش از ان که خاطر جمع باشم، متزلزلم، ضعیفم. سرچشمه این هوس چیست که می خواهم از زبانِ مسلط دور شوم و خودرا وقف ایتالیایی کنم؟ شاید دلیلش این است که در ایتالیایی این آزادی را دارم که ناکامل باشم. و شاید دلیلش این باشد، که از منظری خلاقانه، هیچ چیز خطرناک تر از امنیت نیست.
کارلوس فوئنتس: بی اندازه سودمند است که بدانیم قله های معینی وجود دارد که آدمی هرگز به آن ها دست نخواهد یافت… باید از پس اضطرابی که این قله ها به دلم می اندازند برآیم، وگرنه هر گز جرئت نوشتن نخواهم داشت.
- برای نوشتن به زبانی تازه و برای نفوذ به قلب آن هیچ تکنولوژی ای به کار نمی آیدو نمی شود این فرایند را شتاب داد، نمی شود کوتاهش کرد. گام ها مردد و کند برداشته می شوند وهیچ میانبری در کار نیست. حتی همین امروز هم شکاف میان من و ایتالیایی پر کردنی نیست. کم و بیش نیمی از عمرم صرف این شده است که صرفا چند قدمی پپیش بیایم.
- ایتالیایی نوشتن من چیزی است دست ساخته و ناپایدار، درست مثل یک پل. ممکن است هر آن فرو بریزد و مرا به خطر بیندازد. با این حال ، پل تنها راه برای ورود به بُعدی تازه است. برای گذشتن از انگلیسی، برای رسیدن به جایی دیگر. هر جمله ای که به ایتالیایی می نویسم، پلی است کوچک که باید آن را ساخت و سپس از آن عبور کرد. این کار را با تردید انجام می دهم. تردیدی آمیخته با میلی پایدار و توصیف ناپذیر. هر پل مرا از جایی به جای دیگر می برد. راهی است نامعمول و وسوسه آمیز، چرخه ای تازه، اکنون کم و بیش به آن عادت کرده ام.
-
نقص، الهام بخش نوآوری، تخیل و خلاقیت است. تحریک می کند. هر قدر خودرا نامکامل تر ببینم، خود را زنده تر می یابم.
- زبان خارجی مثل عضله ای ظریف و بدقلق است. اگر به کارش نگیری، ضعیف می شود.
- در این کشور، دو تجربه زبانی دارم، تجربه هایی با تفاوتی چشمگیر: آنها که مرا می شناسند، با من ایتالیایی حرف می زنند. قدردانم هستند که زبانشان را می فهمم. وقتی با آنها حرف می زنم، حس می کنم در این زبان غرق شده ام، حس می کنم از من استقبال شده، پذیرفته شده ام. می توانم ساعتها، گاهی هم روزها، بدون تکیه به هیچ کلمه انگلیسی با دوستانم حرف بزنم. آدم هایی که مرا نمی شناسند، با دیدن چهره و رنگ موی من، فرض را بر این می گذارند که ایتالیایی نمی دانم. وقتی با آنها حرف معمولی هم می زنم، چهره در هم می کشند، انگار ایتالیایی من زبانی دیگر باشد. آنها حرف مرا نمی فهمند، چون نمی خواهند حرفم را بفهمند. چون نمی خواهند مرا بپذیرند. کار دیوار همین است.
-
یادگیری زبان خارجی راهی است ضروری برای جاافتادن در کنار آدم هایی تازه در کشوری تازه. رابطه را ممکن می سازد. بدون زبان نمی توانی حس کنی که حضوری مشورع و محترم داری. بی صدا می مانی و فاقد قدرت. هیچ روزنه و هیچ مدخلی روی دیوار نمی توان یافت.
اگر این نوشته را دوست داشتید، معرفی سایر کتاب های معرفی شده در وبسایت را اینجا بخوانید:
لیست کتاب های معرفی شده در وبسایت تابان استایل
تابان منتظر
شهریور ماه ۱۴۰۲