آیا صندلی آرامش خود را ساخته اید؟

۷:۰۵ ب.ظ ۰۱/شهریور/۱۳۹۹

صندلی آرامش: اولین درمانگر فردی تابان

یکی از مشکل ترین وسایلی که هر آدمی در زندگی اش برای خودش می سازد، صندلی آرامشش است. چرا مشکل است؟ چون این صندلی برای هر آدمی یک مدل یونیک است! هر کس خودش می داند چهار تا پایه ی اصلی که صندلی آرامشش را پایدار می کند، کدامند! فرمول این صندلی فروشی نیست چون تکراری نیست! هیچ کلاس و فروشگاه و دوره ای هم نمی تواند آن را برای آدم بسازد و به آدم تقدیم کند. ساختنش فقط کار خود آدم است.
بعضی آدمها با صلح درونی بیشتری پرورش پیدا می کنند و تضادهای کمتری را تجربه می کنند. این آدمها زودتر و راحت تر از بقیه صندلی شان را سرپا می کنند. هر چه تضاد بیشتر، شناسایی مصالح صندلی سخت تر و ساخت صندلی دیرتر!

بعضی آدمها هم‌ مثل من مجبورند با سعی و خطا صندلی را بسازند. اینقدر بگردند و بسازند و خراب کنند تا ببینند آخر سر با چه مصالحی چهار تا پایه صندلی شان بهتر ساخته می شود پایدارتر می ماند.

صندلی ای که این روزها ساخته ام را تا حدود زیادی دوست دارم. صندلی ام بیش از سایر صندلی هایی که تا بحال ساخته ام متعادل و پایدار است، کمتر لق می خورد و وقتی همراهم است آرامش بیشتری دارم.  چهار تا پایه صندلی فعلی ام را از این مواد ساخته ام:

 

  1. فلسفه
  2. طبیعت گرایی
  3. خودشناسی
  4. برنامه ریزی

 

من اسم این چهار پایه را “درمانگر های تابان” گذاشته ام. راستی تا یادم نرفته بگویم که ثبات صندلی من، به ترتیب ساخت پایه ها خیلی خیلی وابسته است.

این روزها یادگرفته ام که وقتی ناراحت یا عصبانی می شوم، اول با فلسفه درمانی شروع کنم آن هم از نوع اگزیستانسیالیسمش! چرا؟ چون فقط این فلسفه است که می تواند در چشم به هم زدنی، همان اول کار، دنیا را با تمام آنچه که در آن است و مرا ناراحت کرده، پیش چشمم بی ارزش کند و ارزش خودم‌ را بعنوان یک انسان به بالاترین حد ممکن برساند. فلسفه اولین درمانگر من است! کمکم می کند آرام شوم و از هیچ چیز نترسم. کمکم می کند ارزش خودم را بشناسم و خودم را مرکز هستی بدانم.

 

آرام که شدم‌، طبیعت پناهگاهم می شود. به عنصری از طبیعت، از آسمان گرفته تا یک درخت پناه می برم و مقدمات خودشناسی را برای خودم مهیا می کنم. باخودم خلوت می کنم، چای با خودم می نوشم و صمیمانه با خودم حرف می زنم و به درددل خودم گوش می کنم و گفتگوی مان را جایی یادداشت می کنم. گاهی این گپ دوستانه سه چهار ساعت طول می کشد و گاهی در موارد پیچیده تر حتی به چندین روز یا چند هفته هم می کشد! بستگی به عمق حفاری، جنس خاک و ابزار کندوکاوم دارد. کاوش که تمام شد، دست نوازشی بر روح خسته و زخمی ام می کشم، خودم را محکم بغل می کنم، جای زخم هایم را پانسمان می کنم و مدتی کنار خودم می مانم. معمولا راست ترین حرفها، دردناک ترین اعترافات و به دردبخورترین پیشنهادات را در همین مرحله از زبانِ خودم می شنوم!

 

بعد نوبت پایه آخر می رسد! برنامه ریزی
هیچ چیز مثل برنامه ریزی برای من امیدبخش و نویدبخش روزهای خوب نیست. برایم بوی چمن تازه کوتاه شده را زنده میکند. اسمش را طلوع گذاشته ام.

 

“برنامه ریزی مثل دیدن یک طلیعه نور است، پس از حفاری سنگینی که در دل تاریکی انجام داده ام”

 

فقط بعد از این حفاری است، که برنامه ریزی برایم جواب می دهد وگرنه بدون آن، می شود همان حرفها و دستورالعمل های  تکراری که درانواع گوناگون کتابهای برنامه ریزی می شود براحتی آنها را خواند، اما عمل به آنها کار حضرت فیل است. خودشناسی مسیر روبرو را روشن می کند. موانع جلوی راه را بر می دارد و مثل یک قطار مرا سوار می کند و به مقصد می رساند.

 

حالا برای چند لحظه فرض کنید جای این چهار مرحله به هم بریزد! بلبشویی درست می شود که هیچ چیز سرجایش نخواهد بود.
مثلا فرض کنید در آن مرحله اول  که دلشکسته و غمگینم، برنامه ریزی کنم! خب معلوم است که شکست می خورم و بعد این شکستِ در برنامه ریزی هم قوز بالای قوز می شود و دلسردترم می کند!
یا مثلا فرض کنید فلسفه آن مراحل آخر پیدایش شود! خب مشخص است که مثل ترمزی ناگهانی در سربالایی، جان ماشین را می گیرد!

فرمولش آسان به نظر می رسد نه؟ اما ساخت همین صندلی ظاهرا ساده هشت سال برایم طول کشید. خیلی طول کشید تا زبان خودم را یاد بگیرم! من کلاس زبان فرانسه، انگلیسی و آلمانی می رفتم، اما یادگیری زبان خودم به مراتب سخت تر، طولانی تر و البته به دردبخور تر بود. اگر زبان خودم را یاد نگرفته بودم، به گفتگو با خودم نپرداخته بودم، به درددل هایم گوش نداده بودم، همدلی و شفقت با خودم نکرده بودم، الان این صندلی را نداشتم! صندلی من، بارها آرامش را برایم به ارمغان آورده است و این میوه خودشناسی و اعتمادی است که به چهار پایه صندلی ام کرده ام.

 

آیا شما هم صندلی آرامشتان را ساخته اید؟

چقدر خوب می شود اگر در قسمت کامنت ها، چهار پایه صندلی آرامش تان را برایم بنویسید.

 

 

 

تابان منتظر

اول شهریور نود و نه

9 پاسخ به “آیا صندلی آرامش خود را ساخته اید؟”

  1. پویا گفت:

    من بتبختم
    اگه کسی چهارپایه داره به منم معرفی کنید

  2. مریم درانی گفت:

    سلام
    اسم من مریم هست
    تو خوب منو می،شناسی.
    با خوندن مطلبت حالم دگرگون شد چرا که فهمیدم
    چرا دست ساخته ی من اینقدر لق هست و با کوچکترین تلنگری روی زمین ولو میشه.
    من مهم ترین پایه را هیچوقت نساختم : پایه ی درددل کردن وگپ و گفت با خودم!
    شاید باورت نشه اما هیچوقت به حرف دل خودم گوش نکردم.
    همیشه سعی کردم قاضی خوبی باشم به نفع دیگران
    اندک هستند بارهایی که به نفع خودم رای و حکم دادم.
    از همه مهم تر اینه که هیچوقت خودمو نبخشیدم..
    امروز یاد گرفتم از تو وه که با خودم حرف بزنم به حرف خودم گوش بدم و خودمو بغل کنم و ببخشم.
    و خیلی ممنووونم ازت.

    • taban_adm گفت:

      مریم عزیز، من نه تنها تو رو می شناسم، بلکه تو الهام بخش من در زندگی من بوده ای. اگر من امروز می نویسم، به خاطر حضور تو در زندگی ماست! به خاطر توست که من با بوی کتاب، حضور کتاب و حضور ادبیات در زندگیم انس گرفتم. به خاطر حضور توست که دنیایی موازی، رهابخش و درمانگر در زندگیم پیدا کردم به نام ادبیات. من از تو ممنونم که با کامنت بسیار زیبات، من رو امروز از روی تختم بلند کردی در حالیکه یه کم بیحوصله روش دراز کشیده بودم. به عشق جواب دادن به کامنت تو اومدم کامپیوترمو روشن کردم تا بهت بگم که من به نوعی ثمره بیست سال حضور تو در خانواده ام. قدر وجودت رو می دونم و در اعماق وجودم احترام بسیار زیادی برات قائلم. امیدوارم این پست ساده، تونسته باشه قدری از محبت های تو به من رو جبران کنه.
      دوست دارم همیشه رفیق، همیشه همراه

  3. […] آره. این تلاش برای کشف ارزش های درونی به همون پایه سوم صندلی آرامش من یعنی خودشناسی ربط […]

  4. فرزین گفت:

    چهارپایه صندلی آرامش من: ۱-مراقبه های صبحگاهی وشبانگاهی ۲-ورزش ۳- موسیقی ۴-نوشتن.از تحلیل زیبایی که نوشتی واقعالذت بردم.البته اینم خدمت باسعادتت عرض کنم تابوده چنین بوده که دنبال آرامش بایدبدویم.چون سراسرزندگیمون درمقاطع مختلف باچالش وسختی ریزودرشت همراهه، بعد حل هر معضلی؛وقتی احساس میکنی که قضیه رو فیصله دادی،یهویی یه جای دیگه میترکه😊وباید دنبال رفع ورجوع اون بربیای.منظورم اینه که سختی ورنج باهامونه،همونطور که آرامش وآسایشم دنبالش میاد.مهم: وا ندادنه.همینکه به خلوتِ غم آور؛پناه نمیبری،به خون خوردنِ خاموش نمیرسی، نسیمِ تسلیم برات وزیدن نمیگیره،سکوتِ وهمناک تو رو به خلوت خودش دعوت نمیکنه،…یعنی کم کم داره بوی عودِ دلت به مشامِ جان میرسه؛به ذوق نشاط میرسی بقول فروغ نازنین:به لحظه ی انبساط عشق،به آفرینشی عاشقانه… مستدام باشی

  5. taban_adm گفت:

    فرزین عزیز، امیدوارم که این پاسخ من رو بخونی! اگر خوندی به من حتما خبر بده. من این پیام شما رو ندیده بودم. امروز در حالی این پیام رو خوندم، که به شدت از دلگیر بودم از زندگی. اتفاقا یک دلنوشته هم همین امروز نوشتم و جالب اینه که در ارتباط با همین صحبت شما بود! این که هر وقت حس می کنی قضیه رو فیصله دادی، از یه جای دیگر می ترکه!! خوندن پیامت به شدت آرام و خوشحالم کرد. بسیار زیبا وصف کردی… چقدر اون کلمه “وا ندادن” رو دوست داشتم. چقدر خون خوردن خاموش، رو دوست داشتم. بسیار بسیار زیبا و شیوا نوشتی و روی من که خیلی اثر گذاشتی. خدا رو هزاران بار شاکرم به خاطر عزیزانی چون شما، که هستند و اینچنین با کلماتشان در وجودم عطر شادی پخش می کنند. بسیار از حضور گرم شما و کامنت های پر مهرتون سپاسگزارم.

  6. […] اما در عین حال شرم را از آدمها دور می کرده و به آنها آرامش می داده که نباید برای تغییر سطح زندگی خود، همواره […]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری