به نظرم از لذت هایی که هیچوقت به خوبی نمی شود آن را وصف کرد، لذت لحظه پایانِ مطالعه یک کتاب است. لحظه ای که تمامیِ قطعات و تکه هایی از کتاب که در طول مطالعه در ذهن جای گرفته اند، با کمک بخشِ آخر کتاب، در یک دوره زمانی کوتاه به هم متصل می شوند. مثل رودی که به دریا می پیوندد یا پازلی که ساخته می شود یا سرتسبیحی که دانه های تسبیح را به هم متصل می کند. هر نویسنده ای بسته به هنر خودش این قطعات را کنار هم میچیند و به هم متصل می کند و شیرینیِ هر کتاب اینگونه رقم می خورد.
خواندن کتاب #شما_که_غریبه_نیستید اثر آقای #هوشنگ_مرادی_کرمانی هم تمام شد. همین دقایقی پیش تمام شد! همیشه معتقدم لحظه ای که کتاب تمام می شود ناب ترین حس های مطالعه کننده هم بروز می کند و دقیقا همان لحظه باید حس خواننده را دانست! به همین خاطر می نویسم! از یکی از بهترین کتاب هایی که خواندم می نویسم!
شاید بتوان از چندین منظر به این کتاب نگاه کرد!
وقتی داشتم بخش های اولیه کتاب را می خواندم ، گاهی درد تمام وجودم را می گرفت! هم دردِ روحی و هم درد جسمی! خواندن داستان زندگی کسی که به خاطر شرایط خاص زندگی اش در روستای سیرچ و شرایط خاص خانوادگی اش (از دست دادن مادر و نبودِ پدری سالم در زندگیش) زخم های فراوانی را تجربه کرده است، آسان نیست! وقتی فکر می کنی که در حالِ خواندن زندگینامه نویسنده و خالقِ #قصه_های_مجید ای هستی که بخشی از خاطراتِ کودکی ات را ساخته است و خودش اینگونه کودکیِ سختی را پشت سر گذاشته است، عکس العمل اولیه فقط شُک است!
پا به پای نویسنده می آیی و انگار فقط می خواهی بفهمی که چگونه نهایتا از پس این همه سختی برآمده است و زندگیش را به این نحو قدرتمند متحول ساخته است! آقای کرمانی، داستان زندگی خودش را به حدی زیبا و روان و با کنایه و طنزی تلخ تصویر کرده است که این کتاب همدم روزهایت می شود و زندگی موازی با او در روستای سیرچ و پس از آن کرمان عادت روزهایت! با او بزرگ می شوی، نوجوان می شوی و هم قدم با او روزهای زندگیِ خودت را نیز به یاد می آوری و در ذهنت زنده می شود که “که چه شد که اینطور شد!”
اما این کتاب از منظر روانشناسی هم شاید یکی از بهترین نمونه های داستانی باشد. هیچ تجربه ای زیباتر از این نیست که به کل زندگی کسی نگاه کنیم نه بخشی از زندگی او! درواقع این کتاب دیدگاه شخصی یک فرد از زندگی ۶۰ ساله اش است! درست مثل کسی که راهی را پیموده، رسیده و سپس جلوی پنجره ای در آرامش نشسته و در حالیکه تکه قندی را در چایش خیس می کند و در دهان می گذارد، دارد عصاره ۶۰ سال زندگی خودرا با بیانی شیوا برایت نقل می کند. قصه را که می خوانی درک می کنی که اچطور او با معصومیت کامل زندگی را آغاز کرده است، زخم ها و تحقیرها و سختی های بیشماری را در زندگی تجربه کرده است ، جنگیده است، نوآوری و خلاقیت کرده است، تغییر و سختی هایش را به جان خریده است و بالاخره از دل تمام سختی ها، گوهرنابِ خودش را پیدا کرده است و حالا با طنزی خاص و ناب به کلِ مسیر و فلسفه زندگی اش می نگرد !
🔴قسمتی از بخش پایانی کتاب به قلم نویسنده👇
📌”یاد حرف ننه بابا افتادم: آدمیزاد به جاش که برسه از سنگ سخت تره و اگر نازپرورده باشه و از سختی ها بترسه از گل نازکتره و با کمترین باد سرد و گرمی پژمرده و پرپر می شه.”📌
📌روزگار اینجوری است. از شما چه پنهان، همه اش تلخ نبود و نیست. ناشکری نمی کنم. لذت هم داشت و دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چقدر خوشبختم!📌
#تابان_م
#
اما اگر بخواهم از نگاهی دیگر به کتابِ “شماکه غریبه نیستید” اثر استاد هوشنگ مرادی کرمانی نگاه کنم، مساله “پایداری در علاقه” توجهم را به شدت جلب می کند.
✅پایداری در علاقه کار ساده ای نیست! چرا بعضی ها موفق می شوند و چهره ماندگار می شوند؟ آیا شانسی است؟ آیا یک اتفاق است؟ نه! به نظر من، موفقیت مسیر بسیار جالب و در عین حال پیچیده ای دارد!
🔴موفقیت یعنی کسی خود واقعی اش را پیدا کند! آن وقت هرچه که بشود، ناب و خوبش را می شود.🔴
اما همین پیدا کردن خودِ واقعی و باور کردنش و پایداری برایش، قسمت سخت ماجراست!
✅خوب به یاد می آورم که نوجوان که بودم با تمام وجود عاشق نوشتن و خواندن و بازیگری بودم! یک ریز کتاب می خواندم و آرزویم نویسنده شدن و بازی کردن نوشته هایم بود! اما همیشه این جمله را می شنیدم که می گفتند: ادبیات که نشد شغل! تو مهندس بشو، در کنار شغلت گاه و بیگاه بنویس!
✅برایم جالب بود که این جمله دقیقا به آقایِ مرادی کرمانی هم گفته شد! آن هم، درست در ۱۹ سالگی اش که تصمیم به عزیمت به تهران و نویسنده شدن گرفته وسختی های بسیاری را تجربه کرده و امکان عقب نشینی و انتخاب یک زندگی آرام برایش بسیار مهیا بوده است. این جمله درست در همان سالها، توسط عمویش (تنها سرپرست و حامی وی) به او گفته شده است، اما هوشنگ، سختی های عزیمت به تهران و چهار سال آوارگی و از دست دادن طبع نوشتن و در نتیجه “ننوشتن” را به جان می خرد، ولی روی تصمیمش می ایستد!
🔵پس تفاوت آدمها اینجاست! یکی براحتی از مسیر پیش رو و علاقه اش دست می کشد ولی یکی هزینه ها وسختی های راه پیش رو را می خرد و می شود هوشنگ مرادی کرمانی!🔵
✅قسمت هایی از مکالمه بسیار جذاب هوشنگ و عمویش قاسم که در بخش پایانی کتاب نوشته شده است را می نویسم. به نظرم یکی از جالب ترین گفتگوها در حوزه انسانی است! جدال بین منطق و عشق… جدال بین موفقیت از منظرهای مختلف انسانی و با دیدگاههای مختلف انسانی:👇
👱🏻- عمو، می خوام برم تهرون
👴🏻-خودت می دونی ولی من راضی نیستم. بزرگ شدی. دیپلم گرفتی. پدر مریضت رو هم من نگه داشتم، تا وقتی سر و سامونی بگیری هم نگه می دارم. تا اون جایی که تونستم کمکت کردم. درسته ، آن جور که دلم می خواست در حقت پدری نکردم، اما نذاشتم درمونده بشی.اگر رفتی تهرون و به بدبختی و گدایی افتادی از من توقع کمک نداشته باش. قبول دارم خیلی سختی کشیدی. حالا دیگه موقع راحتی و آسایشته. معافی داری، دیپلم داری. کسی رو پیدا کردم تو بانک کشاورزی استخدامت می کنه. بانک خوبه. هم حقوقش خوبه هم می تونی وام بگیری، خونه بخری، ماشین بخری، زن بگیری. نمی دونی چه لذتی داره آدم شب شکم سیر بخوابه، رختخواب راحتی داشته باشه،ماشین داشته باشه، خونه از خودش داشته باشه.
👱🏻- اهل این چیزها نیستم عمو، این ها آرزوهای من نیست
👴🏻-اهل چی هستی پس؟ گشنگی خوردن؟ تحقیر شدن؟ بچه ! نون تو کار هنر نیست! تو بانک هم باشی می تونی کار هنری بکنی. لگد به بخت خودت نزن. راحتی و خوشی شاخ تو شکمت می زنه؟
👱🏻- من به درد بانک نمی خوردم. اگر بمونم تو بانک می پوسم. وام می گیرم، قالی می خرم، یخچال می خرم. وام می گیرم، زن می گرم، بعد بچه دار می شم. وام می گیرم، موتور می خرم، ماشین می خرم، خونه می خرم.شب و روز کارم می شه وام گرفتن و قسط دادن. هرروز زن و بچه ها چیز تازه ای می خوان. فکر و ذکرم می شه حقوق آخر برج. فرصت نمی کنم چیزی بخونم، چیزی بنویسم. بازنشسته می شوم. نوه هام می ریزن دور و برم. حاج آقا می شم. رئیس شعبه می شم. پولم زیاد می شه. تکه ای باغ می خرم، یادم می ره برای چی به دنیا آمدم. کم کم پیر می شم، مریض می شم و می میرم . روی کاغذی می نویسن، “بزرگ خاندان از دنیا رفت! فاتحه!”. این راه من نیست عمو، تازه اگه جوون مرگ و ناکام نشم! من اهل این زندگی نیستم عمو!من حرف هایی دارم که باید بزنم. اونم در لباس هنر. آماده ام سختی بکشم. می رم تهرون هرچه بادا باد.عادت کرده ام به سختی . افتادن تو چاله چوله و از توچاه در اومدن کار منه!
✅نهایتا اینکه لذتی که با خواندن این کتاب در سلولهایم حس کردم را خیلی وقت بود، تجربه نکرده بودم! ما همیشه فقط بخشی از زندگی کسی را در فیلم یا تئاتر یا کتاب درک می کنیم و کم پیش می آید بتوانیم کل اتفاقات و ریشه مسائلی که زندگی هر کس را رقم زده است ببینیم. در کتاب شما که غریبه نیستید، روند کل زندگی با تمام سختی ها و لذت ها، غم ها وشادیهایش به تصویر کشیده شده است و درنتیجه خواندن این کتاب، فرصتِ نابی است برای کسانی که به حس کردنِ فلسفه جاری در زندگی علاقمندند.
تابان منتظر
ژانویه ۲۰۱۸
سایر کتابهای معرفی شده در بخش “چی بخونم تابان” را می توانید در لینک های زیر بخوانید.
لیست کتابهای آقای دکتر مجتبی شکوری
هفت عادت مردمان مؤثر نوشته استفاون کاوی
درمان شوپنهاور نوشته اروین یالوم
اتاقی از آن خود نوشته ویرجینیا ولف
میشل اوباما شدن نوشته میشل اوباما
[…] شما که غریبه نیستید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی […]
[…] شما که غریبه نیستید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی […]
[…] شما که غریبه نیستید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی […]
[…] شما که غریبه نیستید نوشته هوشنگ مرادی کرمانی […]