وقتی دروغین می شوی!

۶:۳۰ ب.ظ ۲۶/مهر/۱۳۹۹

وقتی دروغین می شوی، حال عجیبی پیدا می کنی، همه چیز به طرز عجیبی خوب و درست و زیبا است، ولی انگار شور ندارد، و هیچ چیز برای اینکه حالِ تورا خوب کند، کافی نیست!

 

صبح زود بیدار می شوی، صبحانه ای می خوری که از حُسنِ اتفاق فقط همین بخش، صداقت محضِ خودرا برایت حفظ کرده است، چای داغ و نانِ سنگک که هنوز همان طعم دیرینه خودرا حفظ کرده است!

لقمه که به دهان می رود، با خود می گویی: “ای وای! مثل اینکه نانوای محل هم کارخودرا به شاگرد جدیدش سپرده است! طعم نان هم عوض شده است.”

 

سوار ماشین می شوی و به طرز عجیبی برای خودت انگیزه می تراشی و روزت را مهم می کنی به حدی که خودت هم باورت می شود که چقدر سرت شلوغ است و چه حجمی از کارهای نکرده برایت باقی است. ضبط ماشین را روشن می کنی، چند خبرِ دروغین و بعد به چند تا آهنگ با اشعارِ دروغین گوش می دهی، نه اینکه فکر کنی شعر یا خبرِ راست وجود ندارد ها، خیر..! تو به رسم عادت، دروغین شان را انتخاب می کنی چون به مذاقت خوش تر می آید و شادتر می شوی.

سرکارت می رسی، قسمت خوب ماجرا فرا می رسد، دیدن تمام کسانی که عاشق همین دروغهایت شده اند، سلام های گرم، شوخی های صمیمی و خنده های جانانه، اما باز حال تو خوب نمی شود، راههای ورودِ گرما به وجودت بسته شده اند. پشت میز می نشینی، نگاهی به نامه ها  و ایمیلهایت می اندازی و به رسمِ عادت، دروغ ترینشان را برای کارامروزت انتخاب می کنی و با انگیزه خاصی شروع به جواب دادن می کنی، نامه ای از همان فلان شرکتِ دروغین، بالاخره زبان شان را بهتر از بقیه می فهمی!

 

ناهار، عصر، چند تا تلفن به ظاهر مهم و تو امروز هم سنگین تر از دیروز راهی خیابان می شوی و فقط خودت هستی که لایه هزارمِ میلیمتری جدیدی که امروز هم مثلِ تمام روزها، به خودت اضافه کرده ای را حس می کنی.

 

خطوط سفید خط کشیِ خیابان، موسیقی عصرگاهی، سیگارهایی که یکی پس از دیگری دود می شوند و نور مبهم مهتاب!

ای وای که امشب، کمتر ازشبِ قبل تر از زندگی لذت می بری و دوستی کنارت نیست تا برایش بگویی که چقدر از گم گشتگی در زیر انباشتگیِ این لایه های نازک و تکرار شونده، احساس ترس و آشفتگی می کنی.

 

صدای مسیج موبایل به گوشت می رسد، دلت به طپش می افتد، آنقدر در این خیابانها دورهای بیخود زده ای تا بلکه قبل از رسیدنت به خانه، زنگ بزند و دلت را بلرزاند تا هیجانی هرچند کوتاه مدت را در رگهایت بریزد و تو با همان لحنِ جذابِ دروغین ات دلش را قرص کنی که بیش از پیش عاشقشی و هیچکس جز اودر زندگی تو نیست! دخترِ بیچاره..

 

راهنمای ماشین را می زنی و گردش به راستی پرشتاب را به صدای بوقِ معترضِ همه ماشین های پشتِ سرت ترجیح می دهی و فقط یک پیام به ذهنت می رسد که زودتر به خانه اش برسی، کنارش بروی، خودت را در آغوشش گم کنی، عطر گرمی که روی نبض گردنش پاشیده است را بو کنی. با بوسه ای گرم، همه روزت را فراموش کنی و دردت را کمی سبک کنی…

 

تمام …!

 

خط کشی های سفید خیابان، موسیقی شبانگاهی، پک های عمیق و پی در پی به سیگار، خیابان های خلوت و انعکاس نورِ زرد چراغ های همیشه روشنِ این شهرِ شلوغ که بیش از هروقت دیگری، خستگی هایت را به رخت می کشند.

 

زنگ در خانه ات را می زنی، صدای ناآرام ، غمگین و پرشِکوه همسری که دوباره از دیرآمدن هایت شکایت می کند و تویی که دوباره برایش توضیحی دروغین جور می کنی وخدا راشکر که اوهم چاره ای جز قبول ندارد. به ظاهرآرام می شود، اما باز خوشحال نمی شود.

شام را می خوری و از او برای غذای خیلی خوشمزه ای که پخته ولی تو به زور آن را قورت داده ای تشکری دروغین می کنی و باز اویی که  دلش می خواهد حرفهایت را قبول کند و می کند. اما فضا همچنان گرم نمی شود.

 

جلوی آینه دستشویی می ایستی، مسواک می زنی و نگاهت در آینه به خودت می افتد، می ترسی! آیا سوی چشمانت کمتر شده یا تو یک مرحله از دایره دیدِ چشمانت عقب تر رفته ای؟! دوباره آشفتگی به سرت می زند، قرص می خوری!

 

قلبت به طپش می افتد، کار از قرص های خواب هم گذشته است، تحمل ممکن نیست، اصلا تصمیم جدیدی می گیری، به یک متخصص دروغ درمانی زنگ می زنی. حالت بهتر می شود. برای فردا صبح به تو نوبت می دهد. قرار است بروی و به یکباره عمل جراحی کنی و تمام این لایه ها را یک شبه از وجودت برداری، خوشحال می شوی! همیشه عاشق شنیدنِ دروغ از دکترهای دروغین بوده ای. خدارا شکر می کنی که امشب قرار است سری راحت به روی بالش بگذاری و خوابی راحت را تجربه کنی!

 

شرمنده! دروغ گفتم! و تو در آرزوی خوبی آرام سالهای طولانی بیداری می کشی…

 

وقتی دروغین می شوی، حال عجیبی پیدا می کنی، همه چیز به طرز عجیبی خوب و درست و زیبا است، ولی انگار شور ندارد، و هیچ چیز برای اینکه حالِ تورا خوب کند، کافی نیست!

 

تابان منتظر

یک پاسخ به “وقتی دروغین می شوی!”

  1. زهره گفت:

    خیلی لذت بردم نازنینم.سبک متفاوت و متن حذاب و درد مشترک… همه چیز عالی بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری