فصل جدید مادری: فصل خداحافظی با حواشی و تمرکز بر ارزشها و اصول

۷:۲۴ ق.ظ ۲۵/فروردین/۱۴۰۰

مقدمه

حدود شش ماه پیش بود که از من فقط مادری نالان باقی مانده بود. مادری که به هیچ کاری نمی رسید، تلاش زیادی می کرد اما به آن چیزهایی که می خواست نمی رسید. در آن فصل زیاد نوشتم! همه چیز با غر زدن ها و ناله هایم شروع شد. تا اینکه یک روز به سخنرانی آقای شکوری در مورد شرم به صورت اتفاقی گوش دادم! آنجا بود که چراغی در مغزم روشن شد! من افسردگی بعد از زایمان گرفته بودم و خودم به آن واقف نبودم! هیچکس دیگر هم به آن واقف نبود. آن چراغ، همان آگاهی را می گویم، نقطه آغاز حرکت من شد! من فهمیدم که باید برای خودم کاری بکنم.

آغاز حرکت

مدتی گذشت و فهمیدم این ناله زدن ها به هیچ کارم نمی آید. کتاب هفت عادت مردمان مؤثر را شروع کردم (کتاب را که ندارم، فایل الکترونیکی اش را خواندم و فایل صوتی اش را شنیدم)! اتفاقا یک گروه واتس اپی هم درست کردم که با هم کتاب بخوانیم. بصورت خیلی عجیب و کارساز، انگار تنظیمات ذهنی ام عوض شد و نگاهم به زندگی عوض شد. انقدر این اتفاق تدریجی و ناخودآگاه افتاد، که الان حتی یادم نمی آید آن روزها چطور فکر می کردم و چرا انقدر خودم و اطرافیانم را آزار می دادم. چرا خودم را در کلاف سردرگمِ خودم اسیر کرده بودم و برای آزادی ام کاری نمی کردم.

من کم کم با آن کتاب “عامل بودن” را یاد گرفتم! عامل بودن یعنی عکس العمل خردمندانه انجام دادن به جای واکنش دادن به اتفاقات. عامل بودن یعنی به جای پاسخ دادن به هر محرک، قبل از پاسخ کمی فکر کنم و بعد عکس العمل خردمندانه انجام دهم.

یافتن ارزشهای اصلی زندگی

کم کم به ارزشهای وجودی ام فکر کردم. به اصول اخلاقی ام. به تمام چیزهایی که در شلوغی و همهمه زندگی فراموششان کرده بودم. مادری، تغییر بزرگی در زندگی من بود. وقتی که آدم مادر می شود، آدمی به زندگی اش  اضافه می شود که از این پس قرار است همیشه باشد! من شخصیتی (متأسفانه یا خوشبختانه) فصلی ام! یعنی فصل ها و فازهای مختلف درونی را تجربه می کنم و در هر فصل،  دوستانِ متفاوت همفازی کنارم هستند. همه دوستانم همیشه در زندگی ام هستند! اما بعضی به فراخورِ فازهای زندگی ام در فاصله نزدیکتر قرار می گیرند و بعضی دورتر. اما فرزند من، آدمِ چهار فصل زندگی من بود! آدمِ همیشه  و همه جا! آدمی که بود، نیازهای بیشمار داشت و یک آدم را به تمامی برای خودش می خواست! و من برای همچین چیزی خودم را آماده نکرده بودم!

زندگی ها و آدمهای متفاوت: قصه ها و ارزشهای متفاوت

مصائب دوران مادری برای هر کس به شکل خاصی است! آدمها همه شبیه هم نیستند که مشکلات یکسان، به یک اندازه آزارشان بدهد! شاید مشکل من، برای یک آدم با شخصیت متفاوت از من، اصلا مشکل نباشد! اما برای من بود! برای من شکستن یک عادت بود. پذیرش یک آدم و تقسیم کردن تنهایی هایم با او و در نتیجه مرگ تنهایی. اما این اولِ داستان بود.

کتاب هفت عادت، سخنرانی های آقای شکوری، علاقه شدیدم به ادبیات و در نتیجه نشستن پای حرفهای آقای فراستی در کتاب باز و بعد از آن هم پادکست های تایم کوچ همه دست به دست هم دادند که من بلندشوم، روی پاهایم بایستم، قدرت حرکت کردن پیدا کنم و بعد هم حرکت کنم. این یعنی کنترل افسردگی و یا غلبه بر آن.

بهار من، همزمان با فصل بهار

اما چرا الان دارم می نویسم:

آمده ام که از فصل جدید بنویسم. فصلی که در آن دیگر خبری از ناله هایم به شکل سابق نیست. خبری از متمرکز کردن لنزِ چشمهایم روی سختی ها، نشدن ها، ناممکن ها و نمی شودها نیست. الان پذیرشم بالاتر رفته و قدرت آنالیزم بیشتر شده است به طوریکه از همان اولِ بازی، می توانم تشخیص دهم کدام میدانِ بازی، میدان من است و کجا زمینِ بازی من نیست. دیگر واردِ هر بازی ای نمی شوم.

این روزها ارزشهای زندگی ام را مشخص کرده ام.

  1. سلامتی فیزیکی و روحی
  2. فرزندپروری و پرورش صحیح فرزند
  3. استقلال فکری، کاری و مالی
  4. رشد و یادگیری
  5. زندگی اخلاقی ومعنوی

من معتقدم با همین ارزشها، رشد اقتصادی ، لذت در زندگی و تفریح و روابط پایدار و مثبت اجتماعی هم برای من مهیا خواهد شد و اگر هم نشود، راستش آن پنج ارزش بالا برایم از هر چیزی مهمتر است.

 

زندگی هماهنگ

بعد از تعیین ارزشها، قطب نمای زندگی ام مسیر درست را به من نشان داد. حالا که چشم انداز و مسیر را می بینم، بدنم هم جلبِ این مسیر و با من همپا می شود  چرا که این مسیر تطابق نسبی با خواسته های درونی من دارد. به این مسأله می گویند “هماهنگی”.

هماهنگی یکی از مهمترین بخش های هدفگذاری است. هماهنگی یعنی همه ارزشها، اصول، اهداف، توانایی ها، افکار و اعمال در یک جهت و هماهنگ با هم عمل کنند.

 

وقتی یک آدم هماهنگ بشود، دیگرخبری از ترمزهای اجباری در زندگی نخواهد بود. در واقع ما کم کم این ترمزها را می شناسیم و بعد برایِ غلبه بر آنها، کاری در درون مان می کنیم تا دوباره بتوانیم حرکت کنیم. از این جا به بعد هم خیلی مهم است که به جای هدف محور زندگی کردن، به فرآیندها و مسیر حرکت مان بیشتر توجه کنیم! همین تغییرِ به ظاهرکوچک، جلوی خستگی و بی انگیزگی در میانه راه را خواهد گرفت.

این فصل زندگی ام را “فصل خداحافظی با حواشی” نامگذاری کرده ام. فصلی که تاریخِ آغاز و پایان مشخصی ندارد. فصلی که آغازش همین الان است! همین الان که من به این شناخت رسیده ام که ترمز اصلی زندگی ام “تولید و توجه به حواشی” بوده است. خداحافظی با حواشی و تمرکز بر ارزش ها و اصول بنیادین زندگی ، از این پس به قسمتی از عادات اتمیِ من تبدیل خواهد شد. عادتی که دیگر به فصل نیاز ندارد و همیشگی است. درست مثل قسمتی از وجود من.

هدفگذاری و برنامه ریزی

در این فصل جدید، تمام تمرکزم روی آرامش و امنیت خانواده، فرزندم و رشد و یادگیری ای خواهد بود که منجر به استقلال فکری، شغلی و مالی من در آینده ای نه چندان دور خواهد شد. به همین خاطر پنج هدف مهم برای خودم تعیین کرده ام:

  1. توجه به سلامت جسمی و روانی پسر بیست ودو ماه ام
  2. اتمام تز دکترا و فارغ التحصیلی در مقطع دکتری
  3. مطالعه  و یادگیری زبان آلمانی
  4. تمرین بیشتر در زبان انگلیسی به طوری که موقع حرف زدن، فکر نکنم
  5. ورزش و سلامتی

برای اهدافم قرار است چه کار عملی ای انجام دهم؟

هدف اول- پرورش فرزندم

تمام وجودم را به حدی آرام و دور از حاشیه نگه می دارم که انرژی کافی برای رسیدن به کارهای پسرم، تشخیص نیازها و ترمیم نیازهایش را داشته باشم. فکر به تغذیه، زمان گذاشتن برای بازی، شستشو و خرید به موقع لباس ها، وقت گذشتن و کنارش نشستن بی دغدغه در ساعتی که هست، محبت  همه جانبه و حضور گرم، همه جزء هدفهای مهم من در دوران کودکی پسرم هستند. می دانم :

“عزت نفس ارزشمندترین هدیه ای است که می توانم در دوران کودکی اش به او بدهم.”

هدف دوم: فارغ التحصیلی در مقطع دکتری

هدفم این است که به روزی شش ساعت کار مفید برسم. به شرطی می توانم ساعت کار را بالاتر ببرم که به چهار هدف دیگر در طول روز رسیده باشم. وگرنه افزایش بیخود و بی جهت زمان کاری، در دراز مدت اثر خوبی نخواهد داشت. هدفم این است که درس دکترایم تا نهایتا یک سال دیگر، تمام شده باشد. برای این هدف چند تا زیرشاخه هم گذاشته ام:

    1. تعطیل کردن توجه به حاشیه به هر شکل: روابط اجتماعی،  لباس، ظاهر، برنامه ریزی های پر حاشیه، تلفن های بیخودی، درگیری های احساسی بی جا و بیخودی
    2. زیاد ننوشتن برای پروفسورم: تا می توانم موضوعات شسته رفته، مختصر و بدون اضافات را در تز بنویسم که اورا درگیر اصلاح، برررسی و سوال و جواب های زیادی نکنم.
    3. حاشیه نخواندن و مستقیم رفتن سر اصلِ مطلب
    4. پاسخگو نبودن به هیچ کس و هیچ فکر اضافی در ساعت صبحم و در نظر گرفتن آن ساعتها به عنوان ساعت کاری (درست انگار که سرِ کار باشم)
    5. محدود کردن شدید شبکه های اجتماعی

      هدف سوم: زبان آلمانی

      هدفم این است که روزی نیم ساعت زبان آلمانی بخوانم. می دانم همین نیم ساعت ها، در یک سال دیگر اعتماد به نفس، حسِ جاافتادن در کشور، استقلال و ارتباطاتم را متحول خواهد کرد. ایمان دارم که باید این کار را برای خودم انجام دهم. بسیار مهم و غیر ضروری است! باید تا قبل از اینکه به امری مهم و ضروری تبدیل شود کاری برایش بکنم.

هدف چهارم: زبان انگلیسی

هدفم این است که روزی نیم ساعت خودم را در ارتباط با زبان انگلیسی قرار دهم که این کار می تواند از طریق گوش دادن به اخبار از طریق تلویزیون، سایت های آموزشی اینستاگرام و یا  سایت بی بی سی باشد. می خواهم یک زبان غیر مادری داشته باشم که بدون فکر بتوانم به آن زبان صحبت کنم وگلیمم را از آب بیرون بکشم. این هدف به استقلال فردی من در آینده، رشد و یادگیری و فرزند پروری ام خواهد داشت.

هدف پنجم: اخلاق محور زندگی کردن

معنویت و اخلاق ارزش اصلی من در زندگی است. من دوست دارم در مسیری زندگی کنم که پیش خودم وجدانم راحت باشد که خوب زندگی کرده ام،  به کسی آسیبی نزده ام، برای خودم، خانواده ام، کشورم و … کاری کرده ام ورسالتم را در زندگی انجام داده ام.

چشم انداز فردی: خودم را زنی قدرتمند، توانا، مستقل و هماهنگ می بینم. زنی که گفتار، رفتارو  افکارش هماهنگ است. عزت نفس و اعتماد به نفس دارد. از زندگی اش راضی است و به آنچه دارد قانع است. مسیر را آرام ولی همیشگی طی می کند. کار می کند، مادری مقتدر است، همسری مهربان است و مهمتر اینکه به سمت دنیای نویسندگی در حرکت است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری