خواندن این نوشته برای چه کسی مفید است؟
- برای افرادی که مهاجرت کرده، یا قصد مهاجرت دارند.
- برای آدمهایی که درصدی از کمالگرایی در وجودشان هست و در نتیجه به زندگی پر دستاورد علاقه دارند! صفاتی که گفتم اگر در شماهم هست، شما فردی هستید که گاه و بیگاه از مقایسه خودتان با دیگران و حتی با خودتان رنج می برید! من هم، همینطورم! پس این نوشته شاید برای شما و من مفید باشد!
مقدمه
این روزها زیاد به خودم، به خودی که بودم و خودی که بعد از مهاجرت به آن تبدیل شدم، فکر می کنم. مهاجرت، گاهی همان آتشی است که سیاوش از آن رد شد و پس از آن سیاوش دیگری بود! همه آدمهایی که مهاجرت کرده اند، خوب این آتش را می شناسند، دردهای گذر از آن را حس کرده اند و به “خودی نو” که از آتش در آمده هم آگاهند.
آدمهای کمالگرا، دلشان با معمولی بودن متأسفانه راضی نمی شود! به گونه ای همه چیزخواه می شوند! مهاجرها که اکثرا هم آدم های کمالگرایی هستند، معمولا در پروسه مهاجرت باید از یک هفت خوان رد شود:
- مهاجرت
- ازدواج
- فرزند
- فارغ التحصیلی
- کار
- امتحان زبان
- پاسپورت
البته ترتیب این هفت خوان اصلا مهم نیست! برای بعضی هم، کلا بعضی موارد اصلا نیاز نمی شود! مثل درس خواندن، برای کسی که مهاجرت به روش کاری یا سرمایه گذاری می کند! من بیشتر در مورد مهاجرت به سبک تحصیلی که از دغدغه های خودم هم هست، صحبت می کنم.
خوان اول: مهاجرت
خودِ این مهاجرت، قصه ای است. کارهای قانونی اولیه، وکیل، مدیریت روابط عاطفی و گذر از ریشه ها در وطن و هزاران قصه که اول ساده به نظر می رسد!! این خان خیلی بگیر نگیر دارد، برای بعضی ها شاید آسان ترین خوان باشد! چون اول راه است و آدمیزاد نفس دارد برای شروع این زندگی جدید! برای خیلی ها هم خودش می شود یک طومار که تا مدتها بعد از مهاجرت، می شود پر تلاطم ترین قصه زندگیِ آن آدم، که دوست دارد هرجا که می نشیند، آن را تعریف کند. مهاجرت، کارش را با وجودِ آدم از همین جاها شروع می کند! این شروع ماجراست!
خوان دوم: ازدواج
خیلی ها ازدواج کرده اند و مهاجرت می کنند! بعضی ها به واسطه ازدواج مهاجرت می کنند. خیلی ها هم بعد از مهاجرت دوست دارند ازدواج کنند! منظورم از خوان دوم، صرفا یک ازدواج قانونی نیست! منظورم، یک ارتباط پایدار، امن و قابل تکیه است. خیلی از ازدواج کرده ها، در اثر همان فشارهای اولیه مهاجرت و تجربه دنیای جدید، رابطه عاطفی شان را از دست می دهند و باید زندگی جدیدی شکل بدهند! به هر حال، داشتن یک رابطه عاطفی سالم، سازنده و آرامش بخش از نیازمندی های اولیه زندگی یک مهاجر است! بدونِ آن، آدم معمولا کم می آورد.
به هر حال اگر ازدواج کرده اید، یا یک رابطه عاطفی امن و گرمابخش دارید و از آن راضی هستید و می توانید خودتان را در سایه یک ارتباط عاطفی خوب آرام کنید، شما خوان دوم رو با موفقیت طی کرده اید!
خوان سوم: بچه
زندگی یک مهاجر (مهاجرهای نسل اول)، یعنی زندگی یک زوج تنها با دوست های احتمالی که گاهی هستند، گاهی هم نیستند! فرزند داشتن علیرغم سختی های بسیار زیادش در غربت، به نظر من از ملزومات زندگی است! البته این یک نظر کاملا شخصی است! فرزند دار شدن، حاملگی در غربت، زایمان، بچه داری، مریض داری، دکتر بردن، هضم کردن نگرانی ها، شب زنده داری ها و خستگی های مفرط و بی امان، همه در همین خوان گنجانده می شوند! آرزوی یک یا چند ساعت تفریحِ بی دغدغه، خوردنِ یک وعده غذایی گرم و آماده و چند ساعتی معاشرتِ بی دغدغه و نگرانی داشتن با کسی، از چالش های این خوان می توانند باشند!
اگر فرزندیا فرزندان شما به بار نشسته اند، مستقل شده اند، زبان یادگرفته اند، به مدرسه یا دانشگاه می روند و به هر حال حس می کنید به ثمر نشسته اند (فارغ از تمام مشکلاتی که به هر حال فرزند داشتن در هر سنی، فارغ از در ایران بودن یا مهاجر بودن، برای آدم ایجاد می کند)، شما از خوان سوم هم عبور کرده اید! تبریک می گویم!
خوان چهارم:فارغ التحصیلی
این خوان، با انتخاب رشته شروع میشود! و با گیج خوردن های دوران دانشجویی، امتحانات پی در پی در مقطع لیسانس یا فوق لیسانس، جان کندن های درس خواندن به یک زبان دیگر ادامه پیدا می کند. در س خواندن در مقطع دکترا هم که کلا سختی های منحصر به فرد خودش را دارد که در مورد آنها به تفصیل تا حالا برایتان نوشته ام (دانشجوی دکترا بودن)!! به هر حال اگر درستان تموم شده و فارغ التحصیل شده اید و مسیر زندگی شما تا حدودی روشن شده و می دانید قراراست در چه حوزه ای فعالیت کنید، شما یکی از خوان های مهم مهاجرت را پشت سر گذاشته اید! تبریک بیشمار!
خوان پنجم: امتحان زبان
این خوان، یکی از خوان های عملی و تقریبا آسان در مهاجرت محسوب می شود (آسان به نسبت ِ آن شش تا خوان دیگر منظورم است!)! خیلی ها این خوان رو همان اول طی می کنند، خیلی ها اصلا به آن نیازمند نمی شوند، خیلی ها هم موقع گرفتن پاسپورت نیازش را متوجه می شوند!! به هر حال، در هر مرحله که با این خوان روبرو شوی سخت است! چون به تمرکز بالایی نیاز خواهید داشت، حوصله و وقتِ آزاد زیاد در دورانی که اصلا حسِ درس خواندن و امتحان دادن، دیگر ندارید! اما به هر حال شدنی است! جای نگرانی نیست!! اگر این خوان را هم پشت سر گذاشتید، تبریکات صمیمانه من رابپذیرید!
خان ششم: کار
خوان ششم، یکی از سخت ترین قسمتها در مهاجرت است (البته نه برای کسانی که با ویزای کاری مهاجرت می کنند)! کار برای یک مهاجر، فقط کار نیست! حس اعتبار، داشتنِ درآمد، تمدیدِ ویزا، تفریح، وقت گذرانی، ارتباطات، امنیت، آرامش، کلید زندگی و خلاصه خیلی چیزها در این کار نهفته است!
از طرف دیگر، وقتی اینجا کسی شاغل است، باید حتما کارش را دوست داشته باشد! چون برای مهاجرین، تفریحاتِ خارج از محیط کاری، مثل ایران، زیاد نیست! پس خیلی مهم است که کسی در کارش، حسِ خوب، حسِ رضایت و حس امنیتِ شغلی داشته باشد. کار پیدا کردن بدون پارتی، ارتباطات و زد و بند هم که خودش داستانی است! پس اگر این خوان را هم رد کرده اید، شما واقعا خوشبختید! لطفا قدر زندگی تان را خیلی بدانید و قدر دان باشید و با کسانی که در این خوان گیر کرده اند، بیشتر همدلی کنید!
خوان هفتم: پاسپورت
این خان برای خیلی از مهاجرها مرحله آخر بازی است! آدمیزاد پدر خودش را در می آورد تا برسد به این خوان و از این مرحله رد شود! اینجا دیگر پایان بازیِ مهاجرت است! خوش آمدید! غول بازی را اینجا کشتید! تمام! خیلی ها، این خوان را تقریبا زود و بدون نیاز به طی کردن خوان های قبلی، رد می کنند! به هر حال، جزء هر گروهی از مهاجران که هستید، عبور از خوان هفتم را به شما تبریک می گویم! شما به مرحله بعد، یعنی زندگی کردن در یک کشورِ غریب، اما توسعه یافته پا گذاشته اید!
خان هشتم: زندگی در غربت
خان هشتم گاهی به معنی زندگی در جایی است که خیلی وقتها به آن احساس تعلق نداری اما باید به شدت ادای خوشبخت ها را در بیاوری به گونه ای که حتی خودت هم شک نکنی! انگار با یک خواستگار پولدار ازدواج کرده باشی، اما از ازدواج با عشقت (که اتفاقا کمی یه لا قبا هم هست) گذشته باشی! تو از ازدواجت راضی هستی (زندگی در یک کشور توسعه یافته)، اما دلت برای عشقت (وطنت) خیلی وقتها تنگ می شود!
اما از این تعارف ها و شاعرانه کردن قضیه که بگذریم، زندگی از اینجا به بعد برای مهاجرها تازه شروع و برای خیلی ها هم بی مزه می شود! برای کسانی که اصول زندگی کردن، پروسه محور زندگی کردن (به جای هدف محور زندگی کردن)، خوب فکر کردن، ارتباط خوب با درون، طبیعت، آدمها برقرارکردن، را بلد باشند، زندگی تقریبا زیبا و امنی شروع می شود! اما این بیشتر شکل یک رویاست! حقیقت تلخ این است که ما یا اصول اولیه زندگی کردن را بلدیم و یا نیستیم!!
خیلی ها وقتی غول بازیِ مهاجرت را شکست دادند، در انتظار یک بهشت بودند! اما خوشبختانه یا بدبختانه،
روی این دنیا از بهشت خبری نیست! تمام بهشت ها ساختنی است! با زحمت، رنج ، تردید، موفقیت و شکست!
اما به هر حال این مرحله، از هفت خان قبلی خیلی آسان تر است؛ چون در این مرحله یک چیزی به نام حسِ امنیت،با وجود شما عجین شده و با شما در همه افکار و تنهایی های تان همراه است. حسی که نوعی رضایت پایدار، اعتماد به نفس بالا و حس قدرتمندی به شما هدیه می دهد. همین مثلت رضایت، اعتماد به نفس و قدرت، به شما دیدِ کافی برای زندگی کردن، بینش خوب برای ساختن مسیر زندگی و تربیت فکرِ خودتان و نسل بعدی را به شما می دهد.
چرا اینهمه قصه گفتم؟
خواستم با دلیل و برهان به خودم و شما بگویم که چقدر مقایسه کردن در این پروسه هفت خان، کار افتضاح و کشنده ای است! ما مهاجرها، هر کدام درگیر دست و پنجه نرم کردن با یکی از این خان ها یا چند تایی از آنها بصورت همزمان هستیم! خیلی مهم است که آدمهای همفاز یا بهتر بگویم هم خان، بیشتر با هم معاشرت کنند! خیلی خوب تر است که آدمهایی که یک سری خان ها را با موفقیت پشت سر گذاشته اند، درکی از انسان هایی که در میانه همان خان ها گیر کرده اند، داشته باشند!
همدلی خیلی خیلی مهمتر و اثرگذار تر از رقابت است. همراهی خیلی بهتر از مقایسه و مسابقه دادن است! همه این حرفها رو نوشتم، تا خودم، اول از همه بفهمم که با خودم و زندگی چند چندم! که کجای این نقشه بازی هستم و چطور باید حواسم به زندگی ام باشد که انرژی هایم را به طرز صحیحی مدیریت و در کل بازی تقسیم کنم. که حواسم باشد که اگر در یک خان گیر کردم، زندگی فعلی و چالش هایم را با کسانی که حالا به خان هشتم رسیده اند، مقایسه نکنم و قاتل ناآگاهِ انرژی های درونی ام نباشم! حواسم باشد که باختن های هدفمند، گاهی کاراترین راه حل ها برای مدیریت انرژی هستند.
هرجای این هفت خان و یا خان هشتم که هستید، برای شما نیرومندی، بینش، حال خوب و قدرت آرزو می کنم. برای شما یک دنیا سخاوتِ عاطفی و مهر آرزو می کنم که بتوانید چراغ های این مسیر را هم برای خودتان و هم برای بقیه مهاجر ها روشن نگه دارید و از همسفری با آدمها در مسیرزندگی لذت ببرید، نه از رسیدن به قله های تنهایی!
خیلی خیلی خوشحال می شوم اگر نظرات ارزشمندتان را با من به اشتراک بگذارید!
تابان منتظر
اردیبهشت ۱۴۰۰
ماهِ میِ سرد، تمام بارانی وعجیبِ سال ۲۰۲۱