بلاگ

  • وقتی که آدم مادر می شود

    وقتی که آدم مادر می شود زمان خیلی سریعتر می گذرد، به تعبیری عمر آدم انگار یک سوم و یا  نصف می شود! گذر زمان انقدر سریع می شود که آدم اصلا متوجه گذر هفته ها و بعضی وقتها ماهها نمی شود. چشم بر هم می زنی می بینی هفته تمام شد! ماه تمام شد! […]

  • روز نوشت به مناسب جشن تولد سی و هشت سالگی

    چند وقتی است که از لحاظ بدنی احساس سلامتی کامل نمی کنم و این موضوع به شدت آزارم می دهد. همه دعاها همیشه این است که انشالله همیشه سالم باشید! راست می گویند! به نظرم سلامتی درست مثل هوای تازه است! تا وقتی هست هیچکس قدرش را نمی داند و کلا کسی به آن فکر […]

  • خدایا، به خاطر شادی های کوچک اما عمیقی که به من هدیه می دهی، ممنونم!

    باز ماه شهریور شد و من یک حال غریبی ام! چقدر خوبه که وبسایت دارم! چقدر خوبه که خودم رو دارم! شاید باور نکنید، اما از وقتی که وبسایت دارم، بیشتر حس می کنم که خودم رو دارم. این وبسایت به دختر نداشته من تبدیل شده! انگار حالا یک پسر دارم به نام اروین و […]

  • پند شماره سه: نتیجه را نمی توانی پیش بینی کنی! اقدام کن

      🔻 صورتش در چند سانتی متری صورتم است و حرم نفسهایش در بینی ام فرو می رود. اشکهای روان روی گونه هایش را با گونه هایم پاک می کنم. همچنان با تمام قوا فریاد می کشد و گریه می کند و من هم همچنان دست راستش را به زور در دستانم نگه داشته ام […]

  • مهاجرت را فقط با مهاجرت می شود یاد گرفت

    🔴ایده ها در مغزم به دنیا می آیند، دوری می زنند، نمی توانم آنها را بگیرم و بعد هم به فضای متروک و تاریک ذهنم می روند. فکر کنم این هم از عوارض جانبی داروی بیهوشی باشد. مادرم که اینطور می گوید. گفته بودم مهاجرت، مرثیه خوانی را از من دور کرده است! درست است […]

  • تضادهای دوران مادری

    نه روزگار دستانم را بسته بود، نه بی پولی توجیه مناسب نکرده هایم بود و نه خستگی بر وجودم غالب شده بود! من فقط قربانی مغزم و فرمان های اشتباه فرمانده درونی خودم شده بودم! صدایم گرفته بود، بغض امانم نمی داد، گُردانِ توهمِ بي مسئوليتی بر من حمله کرده بود و روی سينه ام […]

  • بارداری: عشق و ترس بدجور در وجودم به هم گره کور خورده اند!

      شاید اینهم یکی از چالش های انسان است که باید در مسیر زندگی به آن غلبه کند، چاره ای برایش پیدا کند و سپس بالهای پروازش را باز کند و یک مرحله دیگر اوج بگیرد. چالشی به نامِ: 🔺”گره خوردگی عشق و ترسِ از دست دادن”🔻 سالها پیش وقتی همسرم را برای اولین بار […]

  • چالش نوشتن – شخصیت پردازی

      روز اول بهتر بود موهامو اتو نکشم. اونجوری که می خواستم نمی شد. مثل غذا که اونجور که می خواستم نشد. فقط ده دقیقه حواسم نبود و به اصرار بهراد کنارش خوابیده بودم و در نتیجه غذای ظهر جمعه که با هزار آب و تاب قولشو به بهراد داده بودم هم ته گرفت و […]

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری