فایل متنی رود/ قسمت سیزدهم: تقصیر تو نبود- بخش اول

۲:۵۹ ب.ظ ۳۰/آبان/۱۴۰۲

مقدمه

در قسمت قبل “ملاقات با سایه” به این موضوع رسیدیم که اگر بخواهیم با سایه مان یا آن بخش نادیده گرفته وجودمان ملاقات کنیم، این مهم است که کودک درونمان این مجوز را به ما بدهد. ما قسمتی از وجودمان را در طی زندگی به اسارت کشاندیم و صدای فریادهای این بخش سرکوب شده، در کل زندگی ما جاری است و در تمام تصمیم گیری ها، اتفاقات و مسائل مهم ما نقش دارد. راه رهایی این است که این در را باز کنیم و با این سایه ای که انقدر می ترسیم، آن هیولایی که زندانی اش کرده ایم روبرو شویم. وقتی در را باز می کنیم، متوجه می شویم که به جای آن هیولا، یک کودک آنجاست، کودکی که سالهاست به او بی توجهی کرده ایم و به دورترین جای روان مان تبعیدش کرده ایم. اگر بتوانیم که این کودک را ملاقات کنیم و او را آغوش بکشیم، تأثیرات شگرفی در زندگی بیرونی ما خواهد داشت. برای ملاقات با این کودک، دنبال منبع گشتم و در این مسیر به این کتاب روبرو شدم:

تقصیر تو نو نبود، مترجم خانم سروه ویسی، انتشارات ارجمند

زیر عنوان: رهایی از شرم ناشی از سوء استفاده در دوران کودکی با استفاده از نیروی شفقت به خود

موضوع این کتاب نیاز به طمأنینه و مکث دارد، نیاز به تمرین دارد و نباید با عجله از روی آن فقط بگذریم. ما در این سری قسمت ها که هنوز نمی دانیم چند قسمت است، به موضوع شرم می پردازیم و قدم به قدم آن را شفا می دهیم. چرا که جامعه و نسل ما یک نسل شرمگین است. نسلی که به وسیله شرم، مورد تربیت و کنترل قرار گرفته است. وقتی با موضوع شرم روبرو می شویم، ممکن است تکانه های حسی- هیجانی سنگینی را تجربه کنیم. برای همین قدم به قدم جلو می رویم.

تعریف شرم:

شرم دروغی است که به شما درباره خودتان گفته اند. و شما این دروغ را باور کرده اید و این دروغ کل زندگی و احساسات شما را تحت تأثیر قرار داده است. بر خلاف احساساتی مثل خشم یا ترس که انقدر سرراست و واضح قابل تشخیص هستند، شرم احساسی است که به این راحتی قابل شناسایی نیست. احساس فریبکاری است و هر بار نقاب مختلفی به چهره می زند. در نگاه اول شاید به نظر نرسد که مشکل ما شرم است.

چهره های مختلف شرم

بیایید با هم چند تا از ماسک هایی که شرم بر چهره می زند را بشناسیم:

  1. خودسرزنشی و خود انتقادی: شرم انگار خشمی است که به درون معطوف شده است. یعنی اگر کسی نوعی از سوء استفاده را در دوران کودکی خود تجربه کرده، دچار خشم خاصی از این بی انصافی ای شده که در حقش شده است. اما این خشم تبدیل به خودسرزنشی و خود انتقادی تبدیل شده است.
  2. بی توجهی به خود: ممکن است آدمی را ببینیم که فکر و زندگیش دائما در خدمت به دیگران است. ما با کسی در واقع مواجهیم که نسبت به خودش بی توجه است و ریشه اش، آن حسِ بی ارزشی است که نسبت به خودش دارد.خوبی به دیگران خوب است، ولی وقتی شکلِ افراط به خود می گیرد، جای بررسی دارد.
  3. خودتخریبی: مستعد حادثه بودن! سر به هوا بودن! انگار رابطه با بدن ندارند و یک بیزاری از بدن دارند که به اشکال مختلف به بدنشان آسیب می زنند. به در و دیوار می خورند و حواس شان نیست. انگار این بچه ها با واقعیتی در کودکی مواجه بودند که دردناک بوده و برای اینکه خودرا از آن واقعیت رهایی بدهند، انگار یک سفینه ساخته اند و به جایی بالا و بیرون این واقعیت و زندگی رفته اند. اینطور بچه ها در بزرگسالی قدرت خلاقیت بالایی دارند. دنیایی رنگی دارند ولی پشت این دنیای رنگی، نوعی گریز می بینید. انگار پرده ای بین واقعیت و آنچه می خواهند که باشد، کشیده اند. اما کودک در این حالت خودش به صورت ناخودآگاه می داند که پشت این پرده، چیزهایی است که دوست شان ندارد که دلیل اینجا نبودن، سربه هوایی، سر در ابرها داشتن و… است.
  4. کمال گرایی و ترس از اشتباه کردن: انقدر گاهی بچه ها به لحاظ هیجانی مورد انتقاد گرفته شده اندو با معیارهای غیر منتصفانه قضاوت و ارزیابی شده اند که کاسه انتقادشان پر است. فکر می کنند اگر فقط یک اشتباه دیگر بکنند، اگر یک قطره دیگه از شرم در این کاسه بچکد، کاسه لبریز می شود. برای همین از کوچکترین اشتباهات می ترسیند. منجر به این می شود که نکند کمی اشتباه کنند. نکند پایشان را کج بگذارند. یک لحظه فکر کنید که روش سعی و خطا، یک روش یادگیری است! اما بچه ای که به جای یادگیری با این روش، هویت اش را فدای کار درست انجام دادن می کند. خیلی وقت های این آدمها موفق هم می شوند، اما به حدی حسرت آدم های آرام و در صلح با خود را می کنند که همش می گویند ای کاش من هم با چنین صلحی با خود زندگی میکردم.
  5. ترس از از خوشبختی: شرم به این باور مرکزی بر می گردد که ما خود را لایق خوشبختی نمی دانیم. چون کلا احساس بی ارزشی داریم. همیشه فکر می کنیم چیزی تقصصیر ما بوده و بالاخره لو می رود! واکنش این آدمها، حتی در روزهای خوب شان، نگرانی است! انگار چیزی اشتباه است و حق آنها نیست! به خوشختی مشکوک می شوند. همیشه می ترسند. “کی می شه که بالاخره بفهمند که من بد هستم و فلان خوشختی را از من بگیرند!”  خیلی وقت ها در این موقعیت ها، حتی رفتارهایی را به صورت ناخودآگاه نشان می دهند تا آن خوشبختی به هم بخورد! چون وضعیت آشنا برای آنها خوشبختی نیست! انگار راحت ترند به همان حالت قبل برگردند. بعد خودشان تعجب می کنند که چرا حتی در موقعیت خوب شان، تصمیم بد گرفته اند!
  6. تأئید طلبی افراطی: بعضی از آدمها مدام در این حال هستند که از بقیه امضا بگیرند که خوب هستند! آنها می خواهند از “همه” این تأئید را بگیرند و هویت شان مشروط به این تأئید همه است! چون خودت، خودت را تأئید نمی کنی! چون خودت، با خودت مواجه نمی شی، هیچوقت ارضاء نمی شی. شاید عده زیادی با تو خوب باشند یا از تو تعریف کنند، اما اندک سرزنش یا انتقاد، تمام اون باور مرکزی شون را به هم می زند و گسل دردناک کودکی شان را فعال می کند و باز احساس بی ارزشی می کنند.
  7. اعتیاد: شکل های مختلف دارد. در یک کلمه اعتیاد” بی حس کردنِ خود برای مدت کوتاهی” است که از چیزی برای مدتی فرار کند!آن چیز ترسناک چیست که ما حاضریم بدن مان را مسموم کنیم تا آن را نبینیم؟!

 

شرم چطور ایجاد می شود؟

شرم به خاطر سوء استفاده ایجاد می شود! سوء استفاده در دوران کودکی

انواع سوء استفاده:

  1. سوء استفاده جسمی:
    • انواع کتک زدن (خوردن): بدانیم که کتک خوردن، به هیچ عنوان در رشد کودک نقش ندارد چون مهمترین چیز وجود یک انسان، یعنی عزت نفس، شجاعت و حس خوبش به خودش است.
    • عدم توجه به نیازهای اولیه یک کودک: لباس تمیز یا مناسب فصل، غذای مناسب و درست. سالها در جامعه ما، بدن یک چیزِ آلوده حساب می شد و مغز و روح چیز خوبی بود! بدن همیشه باید برای یک ایده بزرگ قربانی می شد. برای چندین دهه انسانهایی در جامعه را می بینیم که توجه چندانی به بدنشان ندارند! به غذا، به ورزش، به تغذیه و جالب است که کاملا مشروعیت داشته و به عنوان چیزی بوده که باعث رستگاری می شده.
  2. سوء استفاده هیجانی: کودک با یک تنبیه مستقیم بدنی روبرو نمی شود. بلکه در موقعیتی است که از یک روش تربیتی مبتنی بر شرم، برای کنترل کودک استفاده می شده که یکی از روشهای تربیتی بسیار رایج کشور ماست.
    • نادیده گرفتن کودک
    • تهدید کودک: تهدید به برخورد، دوست داشته نشدن، تهدید به مردن،
    • مقایسه کردن در حضور دیگران
    • انتظارات آسیب زننده از کودک داشتن
    • خوار و خفیف کردن کودک در جمع
  3. سوء استفاده جنسی: از وحشتناک ترین شکل، که تجاوز هست را تا استفاده از کلمات جنسی و … را در بر می گیرد. این اتفاق حتی ممکن است بین دو کودک اتفاق افتاده باشد.

نویسنده کتاب خودش قربانی هر سه نوع شرم بوده! او می گوید:

مادرش، زنی بود که سرشار از شرمی که نمی توانست التیامش بدهد و بدون اینکه بداند، این شرم را به کودکش منتقل می کرد. یک احساس از خودبیزاریِ مدام! او در نه سالگی مورد آزار جنسی هم قرار گرفته و همیشه فکر می کرده که مشکل از او بوده و او کسی بوده که باعث اغوای آن متجاوز شده است. برای او حتی تا بزرگسالی مهربانی مشکوک بود! انگار قرار است هر شکلی از مهربانی برای او حالت تله داشته باشد و هر گونه مهربانی را پس بزند. او سی و پنج سال در زمینه شرم کار کرده و می شود اورا به نام “شفا دهنده زخمی” یاد کرد.

کودک عاشق ترین موجود جهان است. چون اگر حتی ماجرایی رخ می دهد که حتی هیچ نقشی در ایجاد آن نداشته، کودک خودش را مقصر آن اتفاق می داند. برای همین مهم است که به آدمها آگاهی بدهیم که از این عاشق ترین و آسیب پذیر ترین عناصر جامعه نگهداری کنیم. کودکان، همه چیز را درونی می کنند.

ما در این کتاب در پنج مرحله کنار هم شرم را درمان خواهیم کرد. این برنامه ادامه دارد و در اینجا فقط فهرست وار به این ۵ مرحله اشاره می کنیم.

  1. خود فهمی
  2. خود بخشودگی
  3. خودپذیری
  4. خود مهربانی
  5. خود ترغیبی

ما با طی این مسیر کم کم می توانیم با کودک درونمان ملاقات کنیم. خوب است گاهی فیلمی هم ببینیم، چیزی هم بنویسیم، تجربه های شخصی مان را هم به یاد آوریم. بیایید با هم هم قدم و هم مسیر شدیم. من مطمئنم بسیاری از گره های فردی و اجتماعی را باز خواهد کرد.

 

تمرین

  • بعنوان تمرین این فیلم را ببینید: Good will hunting  یا ویل هانتینگ نابغه: این فیلم را دوباره ببینید، با عینک شرم!
  • تا جلسه بعدی، فقط کمی با این موضوع روبرو شوید و اجازه دهید، ذهن تان آرام آرام شما را به درون تان ببرد. به گوشی تان فرار نکنید. اجازه دهید این تداعی ها در شما جاری شود.

 

تجربه شخصی خودم با دیدن این ویدیو:

جالبه یک سری خاطره برام تداعی شد که همه یه جورایی شرم رو در ذهنم زنده می کردند. من کلا آدم به شدت شرمگینی هستم. علیرغم ظاهرم که ادای اعتماد به نفس بالا در می آورد، در درونم همیشه با خودم در جنگم. پر از تضاد، پر از سوال، پر از خود سرزنش گری، خودانتقادی، خودتخریبی (این از همه بیشتر است! خیلی وقت ها بدنم کبود شده و اصلا یادم نمی آید به کجا خورده ام. سربه هوایی از ویژگی های بارزم است که تا به امروز نمی دانستم به شرم ربط دارد و بسیار شکه شدم وقتی فهمیدم این هم به شرم ربط داشته!). ترسِ شدید از اشتباه (این یکی با مهاجرتم به شدت اوج گرفت و زد بیرون). و خلاصه فایل را که میدیدم، حس می کردم دارد مرا وصف می کند. خاطراتی که برایم تداعی شد:

  • اولین باری که شعر گفتم، کلمه کلیدی “سیب” در آن پرتکرار بود و خودم فکر می کردم شعرنوی زیبایی سروده ام. دوازده سالم بود. دایی کوچکم که خیلی با هم شوخی هم داشتیم، شوخی های تحقیر امیز زیادی با این شعر و کلمه سیب کرد! بعد از آن، دفتر شعری که با خط خوش، اولین شعرم را در آن نوشته بودم، خالی ماند! من دیگر نتوانستم شعر بنویسم، شعر گوش کنم، به اشعار دیگران گوش دهم و حتی کتاب شعر هم نخریدم!
  • اولین باری که می خواستم موهای زائد پاهایم را بزنم، شرمی سنگین را از  طرف پدرم حس کردم. شرمی که حسی بسیار بد را به بدنم پیدا کردم. تا مدتها، همین شش هفت سال پیش، بسیار حس بدی به بدنم داشتم.
  • حس گناه مذهبی و ترس از جزا، تا دلتان بخواهد
  • حس گناه رفتاری تربیتی تا دلتان بخواهد.
  • حس گناه تربیتی که من در حق پدر و مادرم احترام کافی لابد نداشته ام. کلمه “اُف به والدین” که به حدی بسط داده شده بود که حتی ابراز نظر به والدین هم اُف محسوب می شد. من نظر می دادم، مبارزه هم می کردم اما همواره احساس گناه و شرم داشتم!
  • من با دوستی کلا مشکل دارم! رفاقت برایم ترسناک است. این مدت تمام خاطراتم مربوط به “زوج دوستهایی” که در دبستان و راهنمایی و دبیرستان جلوی چشم هایم شکل می گرفتند و کسی با من زوج نمی شد، از جلو چشم هایم گذشتند. همیشه آرزو داشتم انتخاب کسی باشم، اما نبودم. در مدرسه محبوب نبودم. درسم خیلی خوب بود، اما هیچوقت بعنوان رفیق کسی انتخاب نشدم! شاید بس که اخلاقی رفتار می کردم که در نوجوانی صفت خنده دار و مسخره ای بود! من هیچ کار اشتباهی نمی کردم! به همین خاطر برای کسی جالب نبودم، کسی هم حرف چندانی با من نداشت. انگار یاد گرفته بودم، به زور و ادا، همیشه آدم خوبه ی هر داستانی من باشم! همین تک افتادنم، طردشدنم، خجالتی در من نهادینه کرد، که هنوز هم نمی توانم با کسی رفاقت کنم.
  • مادرم را به یاد می آورم! چقدر تصویری که من از او دارم، با تصویری که از خودش در ذهنِ دوستان و آشنایانش در مهمانی ها می ساخت فرق داشت. مادرم، در مهمانی ها، زنی بود به غایت شاد، بذله گو، همیشه خندان، پر انرژی ، پرشور، شیک و بدون غم! عاشق این تصویری بود که در جمع ها از خودش ساخته بود. تصویری که تا شصت سالگی اش هم، با تمام قوا آن را حفظ کرد! اما آنچه من بعد از هر مهمانی می دیدم، زنی بود گریان، روی سجاده با دنیایی از عذاب وجدان! او ساعتها در یک مهمانی می رقصید ومی خندید، اما وقتی برمی گشت، روی سجاده می نشست و زار زار گریه می کرد و طلب استغفار می کرد. با دیدن این برنامه رود، یاد این سری خاطراتم افتادم! یادِ مادرم که همیشه شرم و ترس از گناه داشت اما عاشق گناه کردن (به تعبیرِ خودش گناه) بود! اوهم خودش یک کودک درون قربانی داشت. او هم قربانی این ایده شده بود که رقصیدن و خندیدن و بی حجابی و … گناهانی نابخشودنی برای یک زن هستند. او زن پرشوری بود! نتوانست به قول خودش گناه نکند، و نتوانست در عین حال خودش را ببخشد! از از نظر من، یک گناهگارِ شرمگین با ماسک یک انسان خوشحال و پرانرژی و گرما بخش بود.

نوشتن این سری برنامه با عنوان “تقصیر تو نبود” ادامه دارد…

خوب می شود اگر شما هم تجربه های شخصی تان را برایم بنویسید! می توانیم همسفر شویم! حتی می توانید در پایان این قسمت ها، به کامنت های خود برگردید و تفاوت تان را با امروزتان مقایسه کنید! من هم به همین دلیل، از همین قسمت اول، همراه با شما، فایل را گوش می دهم، تجربه هایم را می نویسم. تمرین می کنم و قدم برمی دارم! همدیگر را دوباره در پایان مسیر ملاقات خواهیم کرد.

 

اگر به سری فایل های متنی سخنرانی های دکتر شکوری علاقمندید، اینجا را کلیک کنید. برای دیدن لیست کتاب های معرفی شده و فایل های موجود، اینجا را کلیک کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری