با توجه به توجه ویژه به بخش “همراه با مجتبی شکوری” در وبسایت، در این قسمت هم به ادامه مباحث حال خوب می پردازم. نوشته های این پست، بر اساس صحبت های آقای دکتر مجتبی شکوری در برنامه کتاب باز، سری برنامه های مربوط به حال خوب می باشد. در این سری از پست ها، من تجربه های شخصی خودم، مرتبط با هر بحث را تحت عنوان “تجربه شخصی” در ادامه یادداشت می کنم.
مقدمه: معرفی خودپنداری
یکی از موضوعات بسیار مهم در بحث حال خوب، موضوعی به نام خودپنداری است.
خودپنداری یعنی پندار و تفکر ما نسبت به خودمان.
اینکه با خودمان چطور درباره خودمان فکر می کنیم. اینکه چقدر زیباهستیم. چقدر باهوش هستیم. چقدر شایسته و کافی برای رسیدن به آرزوهایمان هستیم.
متأسفانه خودپنداری در جامعه امروز ما کمی معیوب است و آدمها حس خوبی نسبت به خودشان ندارند. دو عنصر اصلی در ایجاد خودپنداری ما نقش اساسی بازی می کنند:
- مدرسه ها و در کل سیستم آموزش و پرورش ما
- خانواده ها
در این قسمت، تمرکز ما بیشتر در مورد مدرسه ها و خصوصا سیستم آموزشی ای است که ذهن همه تحت آن برنامه ریزی شده و تربیت اصلی ما شکل گرفته است.
کلیاتی در مورد سیستم آموزشی ایران
یکی از بزرگترین انتقادی های وارده به سیستم آموزش پرورش ایران این است که این سیستم بر اساس انطباق طراحی شده است و نه تنوع!
ما آدم هایی با ساختار شخصیت و هوش متنوع هستیم. با تفاوت هایی بنیادین. ولی در سیستم آ»وزشی ما فقط یک “تیپ ایده آل” وجود دارد و هدف عمده این سیستم هم این است که همه دانش آموزان، به هر قیمتی، به شکل آن تیپ ایده آل در بیایند. دلیل عمده مقبولیت این سیستم هم این است که کنترل آدمهای یکسان و با قانون مشخص، ساده تر است. نظم و انظباط در این نوع سیستم ها خیلی پایدارتر و عملی تر است.
برای ما چه اتفاقی افتاده است؟
ما در ابتدای کودکی، یعنی هفت سالگی، به مدرسه پرتاب می شویم. از یک آدم خاص که تحت تأئید کامل پدر و مادر بوده ایم، به یک دانشجو، به یک دانشجو و بعد هم به چهره اجتماعی تبدیل می شویم. در مدرسه های ما فقط دونوع هوش مهم است. هوش حفظ کردنی و هوش ریاضی. در حالیکه امروزه ثابت شده که شانزده نوع هوش مختلف وجود دارد.
پس اگر ما در این دونوع هوش خوب نباشیم، در انتهای مدرسه با حس کافی نبودن بیرون می آئیم و باقیمانده اعتماد به نفس ما هم در آن آزمون چهار ساعته کنکور به تاراج می رود و با تبدیل به یک عدد(رتبه دانشگاه) می شویم و با این هویت جدیدمان، به دنیای بزرگسالی وارد می شویم.
طرح مشکل
ما در همه عرصه ها پیشرفت کرده ایم: صنعت، کشاورزی و …. اما نظام آموزشی ما در هفتاد سال پیش یخ زده است. ما با نهال های گلابی مان، مهربان تر بوده ایم تا با با بچه ها.
نظام آموزش عالی درست بعد از مدرسه قرار دارد و تمام هدف دوازده سال آموزش، ورود به دانشگاه است. ما در ایران ۲۶۰۰ دانگشاه داریم در حالیکه در چین با یک میلیارد و چهارصد هزار نفر جمعیت، ۲۰۸۱ دانشگاه و در هند با یک میلیارد جمعیت، ۱۶۰۰ دانشگاه وجود دارد. و این در حالی است که کشور هند رتبه دوم IT در جهان را دارد و هرساله تعداد بالایی دانشجو و متخصص به اکثر دنیا صادرات می کند. در واقع امروز در ایران، فقط با دوقطعه عکس و یک کپی شناسنامه می توانید دانشجو شوید. انگار که یک خط تولید انبوه دانشجو ایجاد کرده ایم که همه را شبیه همدیگر می کنیم و به کنسرو بادمجان تبدیل می کنیم! کنسروهایی که فقط تاریخ تولید و انقضایشان با هم فرق دارد. این است که ما یک نسل تحصیلکرده اما مأیوس، بی انگیزه، بیکار و بی آرزو را تحویل جامعه می دهیم.
آموزش، پر کردن یک سطل از اطلاعات نیست، افروختن یک شوق است.
ولی ما شوق طبیعی یک بچه را در مدرسه هایمان و پس از آن در دانشگاهها خاموش می کنیم.
براساس تحقیقات و پژوهشهای روانشناسان، یک بچه هفت ساله سالم، بطور میانگین، روزی ۳۰۰ سوال می پرسد! او می خواهد دنیارا کشف کند، لمس کند! همین بچه در کلاس سوم تبدیل به یک کارمند با مهارتهای دفتری تبدیل می شود. به یک میرزا بنویس که دیگر هیچ سوالی ندارد!
آدم هایی می توانند در زندگی شان، صدایشان را محقق کنند که جرأت و جسارتِ زیستن داشته باشند.
هدف ما از این بحث، ایجاد یک سری ترک در نظام آوزشی صلب کشورمان است که فکر می کنیم هیچ جای تغییری ندارد. هدفم مان این است که به کمی شک کنیم! پرسش گری کنیم.
معرفی کتاب: مدرسه کیفی- نویسنده: دکتر ویلیام گلاسر- مترجم: دکتر علی صاحبی
در این کتاب الگوی یک مدرسه را برای ما تصویر می کند که در آن نظم و انظباط بر اساس سنت های همیشگی نیست و چهارچوب این مدرسه بر اساس علم انتخاب ایجاد شده به طوری که به هر بچه اجازه می دهد براساس شخصیت و توانایی خودش، مسیر درست را برای زندگی اش انتخاب کند. خواندن این کتاب را به هر کس به گونه ای در ساختار تعلیم و تربیت نقش دارد، به شدت پیشنهاد می کنم.
و با یک مثال این بخش را به پایان می رسانم. دره مرگ مکانی در آمریکا است که برای قرنها هیچ گیاهی در آن رشد نمی کرده و کاملا لم یزرع بوده است. چند سال پیش، برای یک هفته در آنجا به طور مداوم باران بارید و بعد یک معجزه رخ داد! کل آن دشت، سبزِ سبز شده بود! پر از گیاهان مختلف! در واقع درگ مرگ، نمرده بود! فقط خوابیده بود. زیرِ خاکِ دره مرگ، پر از بذر بود، پر از تنوع، امکانات، پتانسیل و این مکان فقط چشم انتظار باران بود! برای رویشی دوباره! شاید خیلی از ماهم به همین دچاریم! کسانی که خودپنداری درست ما را در همان کودکی از ما دزدیده اند، مارا به دره های مرگ تبدیل کرده اند! اما ما هنوز پر از بذریم! پر از پتانسیل رشد.
انواع سیستم آموزشی
ما دو نوع سیستم آموزشی داریم:
- سیستم آموزشی با نگاه صنعتی: در این سیستم آموزش را شبیه خط تولید می بیند و آدمهایی شبیه هم، منظم و قابل کنترل تربیت می کند.
- سیستم آموزشی با نگاه کشاورزی: در این این سیستم آموزش را شبیه باغبانی می بیند که باید بذرهای مختلف، با شرایط رشد و نمو مختلف را باغبانی کند و آنها را رشد دهد. در این سیستم، هر بذر، یونیک است و شرایط خودش را دارد و برای رشدش، به شرایط خاصِ خودش نیاز داردو در این سیستم تنوع آدمها در نظر گرفته می شود.
کاش بتوانیم بیشتر به تنوع آدمها احترام بگذاریم و مهمترین دارایی شان، یعنی خودپنداری شان را از آنها ندزدیم!
معرفی کتاب:
ایده خلاق- نویسنده: ادوارد دو بونو- مترجم: بنفشه آشنا قاسمی
این کتاب پر از بازی های مختلف است که برای رشد خلاقیت کودکان عالی است. این کتاب را به پدرو مادرها توصیه می کنم که تهیه کنند و از بازیهای ساده و جالب پیشنهاد شده در آن، برای رشد خلاقیت بچه ها استفاده کنند.
این قسمت ادامه دارد…
تجربه شخصی
یادم می آید تا مدتها شاید تا همین سه سال پیش، عدد رتبه دانشگاه به کل هویت من تبدیل شده بود و به طور ناخودآگاه، تمام زندگی، اعتماد به نفس و مسیریابی من در زندگی را معیوب کرده بود، بدون اینکه من به این مشکل آگاه باشم. من بعد از کنکور، به یک جنگجو تبدیل شدم و از کنکوری به کنکور دیگر می رفتم تا بلکه زخمِ کنکور اول را به قصد دریافت رتبه بهتر در کنکور بعدی، التبام دهم. این وضعیت ادامه داشت تا جایی که قبول کردم هویت من چیزی جدای آن رتبه بوده است. در واقع به واسطه آن کنکور، خودپنداریِ من از خودم معیوب شده بود. بعد از پذیرش این موضوع بود که قبول کردم شاید خوشبختی من، در جایی دیگر باشد. جایی خارج از مسیر دانشگاه!
یادم می آید که برای سالهای زیادی، زیباترین احساسات من تحت تأثیر همین عدد قرار گرفت. بعد از آن عدد، من خودم را لایق معاشرت با آدمهای با عدد بهتر نمی دانستم. از ترس لو رفتن این عدد، معاشرت با دوستهایم را محدود کردم. دوستانی با عددی (رتبه کنکور) در حدِ عدد خودم پیدا می کردم. حالا می فهمم که همان زخمی که در هجده سالگی در من ایجاد شده، ناخدای کشتی زندگی من شده و مرا به هر سمتی که خواسته، برده است.
من با آرزوی رتبه سه رقمی در کنکور سراسری، رتبه ۲۵۰۰ را آوردم. آن سال آخرین سالی بود که درصد قبولی سهمیه های جنگ، به بالاترین حد خود رسیده بود و بعد از سال کنکورِ ما، سهمیه ها هم تمام شدند. کنکوری های امروز شاید درکی از کلمه “سهمیه” نداشته باشند! این کلمه مخصوص کنکور برای دهه شصتی ها بود. رتبه من در کنکور، در کنار عدد شناسنامه ام تبدیل شد به یک عامل “خودپنداری” برای من. بعد از این اتفاق، پندار من نسبت به خودم دستخوض تغییرات زیادی شد. دیگر نمی دانستم که آیا به اندازه کافی باهوش نبوده ام، یا اینکه بدشانسی آورده ام. پذیرش دومی آسات تر بود. بنابراین بعد از آن، هرجا که می نشستم از بدشانسی هایم صحبت می کردم. از نداشتن معلوم خصوصی، از نرفتن به کلاس کنکور، از به هم خوردنِ حالم سرِ جلسه کنکور و وقت کم آوردن و …! بعد هم گویا، در ناخودآگاهم تصمیم گرفتم که با شرکت در کنکورهای پی در پی، لااقل به خودم ثابت کنم که به اندازه کافی باهوش بوده ام!
این زخمِ عمیق، یک شب بصورت اتفاقی در یکی از گفتگوهای صمیمانه و دونفره مان با همسرم، مداوا شد! همسری که با عمل و رفتارش به من نشان داده بود که رتبه کنکور من، در ازدواج یا انتخاب من بعنوان همسرش هیچ نقشی نداشته است! کسی که با عمل به من فهماند که هویت شخصیتی، هوشی، عاطفی و اجتماعی من، در نظرِ او، هیچ ربطی به رتبه کنکور نداشته و نخواهد داشت. همین مرحم، آرام آرام زخم کهنه من را شفا داد! شاید این موضوع برای شما خنده دار باشد که زخمی مثل کنکور، با کسی اینچنین کند، اما کسانی که این زخم را داشته اند، خوب می دانند که من از چه زخمی، با چه عمقی حرف می زنم.
اگر این مطلب را دوست داشتید، احتمالا سایر مطالب زیر را هم دوست خواهید داشت:
زندان خودپنداری (تله های شخصیتی)
[…] سخنرانی آقای شکوری در مورد این کتاب را اینجا در پست “کتاب باز-فصل دوم- حال خوب (۵)- خودپنداری” […]
[…] خودپنداری- قسمت اول […]
[…] خودپنداری- قسمت اول […]
[…] قسمت قبل گفتیم که خودپنداری نتیجه سیستم آموزشی و تربیت […]
[…] خودپنداری- قسمت اول […]
[…] خود پنداری- قسمت اول […]
[…] ما هستند که می توانند این شک را برطرف کنند. یعنی هویت و خودپنداریِ ما به گونه ای، زندانیِ داوری، قضاوت و نظری است که […]