براساس کتاب:
شجاعت در برهوت، نوشته دکتر برنه براون، ترجمه سیده فرزانه حسینی
خانم برنه براون، بیست است که در مورد موهبت کامل نبودن فکر و تحقیق می کند.
دنیای مدرنیست امروزی، خیلی چیزها را برای ما فراهم کرده است! آسایش زیادی این روزها داریم! اما یک سری نکات منفی هم با خود به همراه داشته است. مثلا یک تحقیق نشان می دهد، که وقتی ما از خانه خارج می شویم، تا ۳۰۰۰ بار با کلماتیکه “ترین”دارند، روبرو می شویم! روی بیلبورد مغازه ها، در رادیو، در تبلیغات! جدیدترین، عالی ترین، بهترین، زیباترین… اما خانم براون سوال مهمی می پرسد!
اگر این “ترین” بودن با واقعیت انسان در تضاد باشد چه؟ اگر کامل نبودن، ممکن نباشد، چه؟
بیایید صحبت را در مورد شأن آدمها شروع کنیم. در هر دوره ای این شأن انسانی با یک سری معیار سنجیده می شده است: مثلا در ۴۰۰ سال قبل، در جامعه اسپارت، اگر مردی خشن بود، بازوهای بزرگی داشت، با خانواده اش خشونت می کرد، این آدم موقعیت برتر را داشت. اگر یک جنگجوی اسپارتی به کودکی محبت می کرد، به شدت جانش در مخاطره قرار می گرفت. اگر یک جنگجوی اسپارتی، سواد می داشت، چون به نظر می رسید که میل به تجارت دارد و تجارت دلاوری را از بین می برد، به شدت مورد مؤاخذه قرار می گرفت.
یا مثلا در قرن ۱۷ در انگلستان، مردانی با ظرافت های زنانه جذاب بودند. جوراب شلواری سفید، کلاه گیس، اندکی کندی در رفتارها، علاقه به موسیقی و رقص از نشانه های بارز لردهای انگلیسی در آن قرن است. چمن هم ابتکار همان دوره است! چمن گیاهی بی خاصیت است، پرزحمت ولی بی محصولِ قابل استفاده! در آن دوران اگر لردی جلوی خانه اش چمن داشت، نشانه زندگی لوکس و پرفضیلت بود. الان هم چمن جلوی خانه، مخصوصا در جامعه آمریکا، یک صنعت چندمیلیاردی دارد و یک زحمت طولانی در آخر هفته برای نگهداری چمن ها! این فضیلت و این ارزش، از قرن هفدهم همچنان اثراتش مانده است.
ما با تخیل می توانیم کمی خلاقانه سوال کنیم و بپرسیم چرا؟ و الزاماتِ موقعیت برتر، امروز چیه و چقدر منطقی و درست است؟
تا سال ۱۹۶۰ اگر مردی به زنش در کارهای خانه کمک می کرد و زیاد حرف می زد، مورد شماتت قرار می گرفت!
کمالگرایی یکی دیگر از معزل هایی است که دنیای مدرنیست، برای ما ایجاد کرده است.
ما امروزه فکر می کنیم، توانایی غلبه بر هر موقعیت انسانی را داریم! همانطور که طبیعت را تسخیر کرده ایم، قادریم بر دنیای رنج، بر عدمِ قطعیت دنیا هم چیره شویم! اما اینطور نیست.
کمالگرایی ضربات مهلکی هم به عشق وارد کرده است. شما روی کاناپه خانه تان نشسته اید و کلیپی از یک زوج عاشق را می بینید که با یک موسیقی زمینه عاشقانه، دنبال هم می دوند، فیلم آرام می شود، نگاه آنها به هم و خنده هایشان روی صفحه تلویزیون آرام می شود، جوری که در ذهن شما حک شود! و شما ناخودآگاه به زندگی خودتان نگاه می کنید و فکر می کنید که آخرین بار کِی دنبال هم دویده اید! هالیوود و اصولا هر ابزار نمایشی دیگری، دائما تصویری کامل و بی نقص از عشق می سازند که به شدت “دست نیافتنی” است! در حالیکه عشق خیلی اینجایی تر است! و شما با دیدن این تصویرها فکر می کنید که عاشق نیستید، در حالیکه شما خیلی خیلی از آن زوج در حال نمایش، در واقعیت عاشق ترید.
من در یک شرکتی برای بازنشسته ها در مورد عشق صحبت می کردم. یک مرد حدود ۸۰ ساله دستش را بالاگرفت، به صورت همسرش اشاره کرد و گفت “این صورت، برای من جغرافیای عشق است!” . گفت به این جای زخم روی پیشانی اش نگاه کنید. بچه ما یک شب تشنج کرده بود و همسرم در زمستان، در حالیکه باران می بارید، داشت می دوید که بچه را به بیمارستان برساند و یکدفعه زمین خورد. او عکس العمل طبیعی را نشان نداد و به جایش با دستهایش، بچه را گرفت و سرِ خودش به گوشه جدول خورد و صورتش شکافته شد. او خون ها را کنار زد و دوباره شروع به دویدن کرد. برای همین هر بار که جای این زخم را می بینم، یادم می آید چقدر عاشقش هستم و چقدر عاشقم است.
چنانچه این مطلب را دوست داشتید، می توانید سایر فایل های متنی سخنرانی های آقای دکتر مجتبی شکوری را در لینک زیر بخوانید: