کتاب باز- فصل سوم- قسمت چهارم- اضطراب موقعیت (بخش اول)

۷:۴۹ ق.ظ ۰۴/اسفند/۱۳۹۹

مجتبی شکوری: من  فکر می کنم که کتابِ اضطراب موقعیت، شاهکار آلن دوباتن است!

معرفی کتاب

اضطراب موقعیت، نویسنده: آلن دو باتن ، مترجم: سید حسن رضوی

این کتاب با یک نکته شروع می شود. اینکه دو تا داستان عشقی در زندگی هر انسانی وجود دارد:

  1. داستان عشق رمانتیک: عشقی که بین ما و همدم یا شریک زندگی مان ایجاد میشود.
  2. داستان عشق ما با جهان هستی: چیزی که بعنوان تأئید از جهان طلب می کنیم و تشنه این هستیم که دیده شویم.

و این کتاب در مورد داستان عشقی دوم است

مهمترین داستان عشقی ما با جهان هستی، داستان ما با آدمهای دور و برمان و طرز نگاهِ آنها به ماست. ما در این روزها دوجور آدم داریم:

  • آدمهایی که مهم اند و هر لبخندشان دیده می شود، هر حرکت شان تحلیل می شود و میلیونها آدم چشم به زندگی آنها دوخته اند.
  • آدمهایی که در واقع هیچکس نیستند، نامرئی اند و دیده نمی شوند و زخمی از جهان هستی خورده اند. انگار که از جهان هستی، شکست عشقی خورده اند.

این کتاب در مورد دسته دوم، در مورد آدمهایی شبیه من و شماست که از جهان، شکست عشقی خورده اند.

چگونه نگاه ما به خودمان شکل می گیرد؟

ما به شَکی ذاتی در مورد خودمان مبتلاییم و همه در مورد اینکه چقدر زیباییم، باهوشیم، موفقیم، خوبیم و کجای این دنیا ایستاده ایم، شک داریم و در واقع این جهان و اطرافیان ما هستند که می توانند این شک را برطرف کنند. یعنی هویت و خودپنداریِ ما به گونه ای، زندانیِ داوری، قضاوت و نظری است که دیگران در مورد ما دارند.

پس بخشی از هویت ما “بیرونی” است و عوامل بیرونی هویت مارا می سازند. در مسیرساختِ این هویت بیرونی، میلیاردها آدم هر روز شکست عشقی می خورند! میلیاردها آدمِ معمولی که برچسبِ “هیچکس بودن” می خوردند، نامرئی می شوند و هویت بیرونی شان دچار ضربات شدید می شود. این بیشترین شکنجه برای کسی است که دیده یا شنیده نمی شود و دنیا هیچ واکنشی به بود یا نبودِ او در جهان نشان نمی دهد.

اضطراب موقعیت مسئله جدیدی است و در گذشته همیچین مفهومی وجود نداشته است. در گذشته، امکان داشت که آدمها فقیر و یا از لحاظ اجتماعی در موقعیت پائینی باشند ولی شرمگین نبودند! اما ما امروز به آدمهای ناموفق، برچسب “بازنده بودن” می زنیم. معتقدیم که یک نظام شایسته سالاری درست کرده ایم که اگر جایی در این سیستم به موفقیت نمی رسد، مشکل خودش است! احتمالا آدم تنبل، کندذهن، کم تلاش، بی ایمان و شکست خورده ای است! ما در این دنیا، شرم و خجالتِ ناشی از پاسخِ جهان، به شکست خودمان را هم علاوه بر مشکلی که داریم باید تحمل کنیم.

هویت انسانها در گذشته با معیارهای متفاوتی ساخته می شده است. یک سری از معیارها، معیارهایی هستند که در ادامه در باره شان صحبت می کنیم.

  1. فقرا مسئول شرایطشان نیستند. در قدیم جامعه ای طبقاتی وجود داشته و هرکس متعلق به یک سطحی در جامعه بوده و امکان تغییر سطح خودش را نداشته است (که البته این مسئله باعث تشدید اختلاف طبقاتی می شده است). این طبقه بندی اما در عین حال شرم را از آدمها دور می کرده و به آنها آرامش می داده که نباید برای تغییر سطح زندگی خود، همواره بجنگند! مثلا در جامعه مسیحیت گذشته، سه طبقه اجتماعی وجود داشته: اشراف، روحانیون و پیشه وران (دهقانان). هیچیک از این گروه بندی ها، شأن انسانی کسی را زیر سوال نمی بردند چون همه آنها برای اداره یک جامعه مورد نیاز بودند.
  2. ثروتمندان گناهکار و فاسدند! در نظام گذشته، ثروت یک “معیار ارزشمندی” برای آدمها نبوده و در عوض آدمها به دنیای پس از مرگی که اعتقاد داشتند که بسیار هم مهم بوده و معیار ارزشمندی آدمها در جامعه “اخلاق” بوده است! و ثروتمندها لزوما در این بازی برنده نیستند!

تغییر معیارهای ارزشی

اما همین معیارها، کم کم عوض شدند. مثلا در سال ۱۷۲۳ ماندویل در کتابی به نام افسانه زنبورها، داستان را عوض می کند و جوری می گوید که اتفاقا این ثروتمندها هستند که برای جامعه مفیدند و بدون ثروتمندان، فقرا خیلی زود به گورهایشان سفر می کنند! اما در نظام قبلی، این فقرا و دهقانان بودند که موتور محرکه جامعه بودند. اما در عصر فعلی، اگر تجمل، غرور و ولخرجی ثروتمندان نباشد، پس شغلی هم وجود ندارد و در نتیجه این ثروتمندان هستند که در نظام ارزشی فعلی، موتور محرکه جامعه هستند.

معیار بعدی که عوض شد، نگاه ما به اخلاق است. در دنیای امروز ما، موقعیت فرد، به اخلاقش ارتباط دارد!بعد از پروتستانیسم، گذاره “انطباق فرد با شرایط و سختی هایش” تبدیل شده به اینکه “اگر کسی زندگی خوبی ندارد، در آن دنیا هم زندگی خوبی نخواهد داشت!” و اینگونه بود که ما بعنوان انسان باید تا می توانیم دستاورد تولید کنیم. در واقع رواج این دیدگاه، موتور محرکه انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و اقتصادی در غرب بود و در عین حال فقر را تیزتر، مخرب تر کرده است. چون آدمهایی که به هر دلیلی از این بازی عقب می ماندند، با این حس صحنه را ترک می کردند که حتما ایرادی دارند و خودشان مقصر همه چیز هستند.

تئوری “داروینیسم اجتماعی” هم خیلی این ایده را تشدید می کند (اگر همه موقعیت دارند که رشد کند و پیشرفت کنند، حمایت کردن از فقرا، پاداش دادن به شکست است!). فقرا خودشان هستند که باعث باخت شان هستند. دقت کنید که چقدر امروزه، در روانشناسی مثبت اندیشی این جمله ها را می شنویم. مثلا می گویند: “اگر کسی فقیر به دنیا بیاید، مقصر نیست، اما اگر فقیر از دنیا برود، خودش مقصر است”. در حالیکه بینهایت عوامل دیگر، غیر از تلاشِ ما در موفقیت ما دخیل هستند. ژنِ خوب قرنهاست که در این سیاره به آدمها کمک کرده که بیش از توانایی ها و زحمت هایشان، موفق شوند. در واقع شایسته سالاری رویایی است که هنوز در هیچ جای دنیا بصورت کامل محقق نشده است.

درست است که میلیونها نفر توانسته اند با تلاش شخصی، موقعیت خودرا عوض کنند و به سطح بالاتری بروند، اما میلیاردها نفر هم بوده اند که علیرغم تلاش شان، به هیچ جایی نرسیده اند. میلیاردها نفری که دارند با احساس شرم، نسبت به وضعیت هایشان زندگی می کنند و حس می کنند که به اندازه کافی، خوب نیستند.

ناپایداری استعداد

در اینجا آلن دوباتن، مشکل “وابستگی به استعداد ناپایدار” را توضیح می دهد. اینکه ما همیشه نمی توانیم “بهترین خودمان باشیم”. در انگلیسی به کلمه نابغه “geneous” گفته می شود. کلمه سه حرفی اول این کلمه، همان کلمه “جِن” در زبان عربی است. به این معنا که کسی که این حجم بالای استعداد را دارد، دچار جن زدگی شده است. انگار به یک متافیزیکی وصل است و اگر دارد ساز می زند، یک جن زدگی رخ داده و کاری انجام داده که خودش در شرایط عادی نمی توانسته انجام دهد. در حالیکه در زندگی واقعی ما نمی توانیم اینگونه باشیم. سخت ترین کار برای یک کارگردانی که فیلم اولش خوب بوده، این است که فیلم دومش را خوب بسازد!  موهبت ها همیشگی نیستند! نبوغ ها همیشگی نیستند و این یکی از دلایلی است که ما همیشه نمی توانیم برنده باشیم.

شانس

مسئله مهم دیگر “شانس ” است.

شانس= موقعیت + توانایی

توانایی یعنی ما یک دستکش بیس بال دست مان کنیم که بتوانیم توپ های موقعیت که به سمت مان پرتاب می شود را بگیریم. ولی موقعیت هم باید رخ دهد! ممکن ما در چیزی بسیار خوب باشیم، استعداد هم داشته باشیم، اما در معرض موقعیت های خوب قرار نگیریم. رخ دادن موقعیت، یک امر همیشگی نیست! ما باید این فرضِ دنیایِ امروز که می گوید: هر کس تلاش کند، قطعا به نتیجه می رسد” را با تردید و ابهام زندگی کنیم. من آدمهای زیادی می شناسم که بسیار هم تلاش کرده اند، بسیار سخت کوش بوده اند، ولی نهایتا موقعیت های درخورشان را پیدا نکرده اند. این غم انگیز است! می دانم! اگر این واقعیت را بپذیریم، از اندوه ما کم می شود. لااقل دیگر در وجودمان شرم احساس نمی کنیم.

 

تجربه شخصی: وقتی داشتم این قسمت را می نوشتم، روح سرکش و شخصیت جنگجوی من به شدت داشت با من مبارزه می کرد. نمی خواستم بپذیرم که در زندگی شانس هم دخیل است! من هیچوقت در زندگی به شانس اعتقاد نداشتم و همیشه فکر می کردم به جای لغت “شانس” باید از کلمه “همزمانی” استفاده کرد. یعنی اینکه ما از لحاظ روحی و فرکانسِ درونی، در جایی قرار بگیریم که با یک سری موقعیت، هم فرکانس شویم و بعد آن موقعیت ها برای ما رخ بدهد! شانس یعنی همین! اما امروز وقتی تلاشِ مذبوحانه ذهنم برای باور نکردن حرفهای آلن دوباتن را می دیدم، یک لحظه حس کردم که چقدر با خودم بد تا کرده ام و چقدر به خودم ظلم کرده ام. ظلمی که حتی الان هم حاضر نیست دست از آن بردارم.

حتی اگر همزمانی هم درست باشد، خیلی آدمها هستند که توان روحی ایجاد تغییر در وجودشان کم است. خیلی آدمها هستند که هوشِ کافی برای رشد فکری، ذهنی یا حسی خودرا ندارند. مگر همه ما با سطح هوش یا توانایی یکسان دنیا آمده ایم؟ همزمانی هم حتی برای کسانی رخ می دهد که روح جسورتری نسب به دیگران داشته باشند، حال آنکه خیلی از ما “جسارت و شجاعت” مان را هم حتی در مسیر زندگی جایی از دست داده ایم و شاید توانِ روحی بالایی برای بازگشت به آن منِ جسور یا شجاع نداشته باشیم. نتیجه اینکه با خودم گفتم گاهی باید اعتماد کرد! بهتر است دست از ظلم به خودم بردارم، کمی مراقبت از خودم را یاد بگیرم و با آرامش بیشتری به زندگی بپردازم. گاهی تغییر یک نگرش، باعث می شود آدم خیلی از کارهای بیخودری را دگیر نکند! من الان در آن نقطه ام!!!

وقتی نگرش ما عوض می شود، خیلی از دغدغه ها و کارهایی که می کنیم، بی معنی می شوند و ما مثل بالنی می شویم که خیلی از کیسه های شنی به درد نخور را از وجودمان پائین می اندازیم و بعد لذت پرواز به ارتفاع بالاتر را می چشیم.

 

راه حل های پیشنهادی این کتاب را در مورد روش مواجه شدن با شکست های زندگی در قسمت بعد بخوانید.

 

چنانچه این مطلب را دوست داشتید، می توانید سایر فایل های متنی سخنرانی های آقای دکتر مجتبی شکوری را در لینک زیر بخوانید:

همراه با مجتبی شکوری

 

2 پاسخ به “کتاب باز- فصل سوم- قسمت چهارم- اضطراب موقعیت (بخش اول)”

  1. […] در بخش اول صحبت کردیم که چرا این روزها به دلیل تبلیغ زیاد […]

  2. […] شکوری در مورد این کتاب را اینجا در دو قسمت در پست های  ” کتاب باز-فصل سوم- قسمت چهارم- اضطراب موقعیت (بخش اول… و “کتاب باز-فصل سوم- قسمت چهارم- اضطراب موقعیت- (بخش […]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری