کتاب باز- فصل چهارم- قسمت هفتم- جامعه فرسودگی

۱۱:۱۶ ب.ظ ۲۰/دی/۱۳۹۹

چرا فرسودگی؟

بر اساس کتاب

جامعه فرسودگی جامعه شفافیت

نویسنده: بیونگ چول هان

مترجم: محمد معماریان/ انتشارات ترجمان

ما بیش از اینکه در این زمانه، افسرده باشیم، بیشتر فرسوده شده ایم. ما با استانداردهای یک دوک، یک لرد در قرون وسطی زندگی می کنیم، همه چیز داریم، اما همچنان حس می کنیم هنوز تا خوشبخت شدن، قدری فاصله داریم و باید چیزهای بیشتری به دست آوریم تا زندگی خوبی داشته باشم! و این همان دور باطلی است که به جای اینکه مارا شادتر، راضی ترو آرام تر کرده باشد، دائما دارد مارا افسرده تر، خسته تر و نهایتاً فرسوده تر می کند. اما فقط خودِ ما مقصر نبودیم! نظام و سیستمی که در آن زندگی می کنیم، مارا به این جاده سوق داد.

جهان انضباط سالار و جهان دستاورد سالار

از ۱۹۶۰ به بعد ما از یک جامعه انضباط محور جهانی به یک جهانی دستاورد سالار عظیمت کردیم.
  • محور اصلی یک جامعه انضباط محور، تعیین دقیقِ “نبایدها”  است.

اینکه نباید دزدی کنیم! نباید دروغ بگوییم! نباید حق کسی را پایمال کنیم! نباید بیکار باشیم! نباید بی عار و بی هدف زندگی کنیم و …

  • محور اصلی یک جامعه دستاورد سالار، تعیین “بایدها” است.

در این جامعه، تو باید بتوانی دستاورد تولید کنی. باید مفید باشی! باید موفق باشی! باید خانه و ماشین و کار و … داشته باشی! باید تا می توانی خوب زندگی کنی.  این نوع جامعه به انسانها حس آزادی می دهد. به آدمها این حس را می دهد که تو می توانی و فراتر از این، تو” باید بتوانی”. خود افراد مهمترین قاضی خودشان شده اند و دائما در حال ارزیابی کرده ها و نکرده هایشان هستند. “مقایسه کردن” ثمره اصلی این نوع جامعه است. چون همواره دستاوردهای تو، با آن دیگری مقایسه می شود تا تو بتوانی میزان دستاوردهای خودرا ارزیابی کنی. دنیایی که اگر ما در آن دستاورد نداشته باشیم، حذف می شویم. دنیایی که نمایش محور است. دنیایی که قضاوت آدمها بر اساس تولیدات آنهاست. این دستاوردها خیلی وقتها منجر به آسیب های عاطفی، آسیب های فراگیر جهانی، مثل آسیب به محیط زیست می شود. ولی طبقه بندی ما و عشقی که از اطرافیانمان دریافت می کنیم، به میزان دستاوردهای ما مربوط است.

قدیم ترها، در دنیای معمولی گذشته، یک کشاورز فقط فقیر بود! اما کشاورزِ امروزه هم فقیر است و هم شرمگین. فقر تیز تر شده است. این روزها به فقیرها می گویند “لوزر= بازنده”. انگار که حتی کشاورزها فرصت بازی داشته اند و باخته اند. در دنیای امروز، این حقیقت فراموش شده است، که خیلی آدمها اصلا موقعیت شرکت در بازی نداشته اند و فقط  تماشاگر معذب دنیای ما بوده اند ، بدون اینکه فرصتی برای ارتقا یا رشد داشته باشند! اما در دنیای بیرحمانه امروز، به اینها برچسب می زنند که تنبل هستند یا توان موفقیت نداشته اند. به همین دلیل، فقر امروزه دندان هایش تیزتر شده و خشم در جامعه به شدت رسوخ کرده است.

روانشناسی موفقیت و اثراتِ آن بر احساس فرسودگی

یک نیروی عجیب دیگر به نام روانشناسی موفقیت، نیز این فقر را تیز تر می کند. نویسندگانِ این کتابها، با مثال آوردن  از آدمهایی کم تعداد اما استثنایی (مثل بیل گیتس، اپرا وینفری، مایک زاکربرگ و …) که موفق شده اند، معمولی بودن را امری زشت نشان می دهند. آدمهایی که تا دیروز، با همین معمولی بودن شان، احساس خوشبختی داشتند، امروز فکر می کنند خیلی چیزها در دنیا هست که می توانسته اند، به آن برسند و نرسیده اند! احساس ناکافی بودن، ثمره ترویج این بینش است.

این نوع بینش این تفکر را تبلیغ می کند که: “جهان جایی است که اگر فقیر به دنیا بیاید تقصیر خودشان نیست، اما اگر فقیر از دنیا برود، تقصیر خودشان است”. و با اشاره به این همین نمونه آدمهای استثنا این جمله را در ذهن آدمها به یک باور تبدیل می کند!  این رونشناسی موفقیت است که دائم به آدمها نهیب می زند که دنبال دستاورد بیشتری باشند، تا خوشبختی واقعی را بیابند!

به نیتجه ترویج این نگاه، در زندگی امروزمان نگاه کنید. ببینید که چطور فقر و شرم به هم می پیچند و طناب دار آدمها را می بافند. خیلی آدمها با اینکه خیلی چیزها در زندگی شان دارند، هنوز با خودشان می گویند این که خوشبختی نیست! خوشبختی یعنی تکان دادن مرزهای دنیا، تولید دستاوردهای عجیب، سفرهای عجیب و غریب، تفریحات لاکچری و … خوشبختی یعنی چشیدن چیزی که کسی نچشیده باشد! دیدن جایی که کسی ندیده باشد….

و به همین دلیل است که ما امروزه افسرده نیستیم، فرسوده ایم!

فشار عجیبی امروزه روی ماست! فشار بیشینه سازی، بیشتر تولید کردن، بیشتر داشتن و فشارِ یک جامعه نمایشی که این بیشترها را به همدیگر نشان دهیم و یک ماکت خوشبختی داشته باشیم و بسازیم.

این “بیشتر ها و سریع تر ها” چه چیزهای مهمی را از ما گرفته است؟

۱٫درنگ

اولین چیزی که جامعه دستاورد سالارِ امروزی از بشر گرفته است، “درنگ” است! اینکه ما در یک آرامش و سکون، بتوانیم به معنای عمیق چیزها پی ببریم. اینکه بتوانیم پرسه بزنیم و بطالت کنیم! بسیاری از درخشان ترین ایده های بشر وقتی تولید شده که در حال بطالت بوده اند.  وقتی کاری نمی کردند یا فشاری برای انجام کاری روی شانه هایشان سنگینی نمی کرده اند!

ما دچار یک خستگی هستیم که متأسفانه فقط خستگی ما نیست. این یک “خستگی من” و یک “خستگی او” است. من اینجا خسته ام و او آنجا خسته است. آدمها اتمیزه و از هم جدا شده اند و این خستگی، دیگر یک درد مشترک نیست که ما بتوانیم با همدیگر و در کنار هم آن را التیام دهیم. ما از هم جدا شده ایم و نتیجه این جدایی، یک فردیتِ بسیار فربه شده ، یک نفسِ در حال انفجار است که دائما بیشتر و بیشتر و بیشتر می خواهد و هرگز هیچ چیز برایش کافی نیست.

اینقدر منتظر زندگی ای هستیم که قرار است به دست بیاوریم، که زندگی امروزمان را فراموش کرده و لحظه های ارزشمندمان را دست داده ایم.

آونگ شوپنهاور

اگر ما انسان را بچلانیم و ببینیم بین تمام نیروهای متنوع ذهنی و روانی یک انسان، جوهر اصلیِ انسان چیست، به چه ویژگی ای می رسیم؟ شوپنهاور به این سوال جواب می دهد:

شوپنهاور: انسان یک ماشین گوشتیِ تولید میل است.

از نظر شوپنهاور، انسان یک ماشین تولید آرزو است! موجودی که اگر به حال خود واگذاشته شود، دائما می خواهد. به همین دلیل است که در زمانه های مختلف این میلِ انسان، به وسیله ابزارهای گوناگون، کنترل می شده است. در جوامع مختلف با ابزارهای مختلف از جمله دین، ساختارهای اجتماعی، با عرف، با قوانین، با سنت این میل را کنترل می کرده اند.

از نظر شوپنهار، زندگی انسان مثل یک آونگ است که بین “میل” و “ملال” تاب می خورد.

میل یعنی وقتی چیزی را می خواهیم و این خودش رنج دارد! چون هنوز آن چیز را نداریم. و وقتی به آن می رسیم، سوی دیگر رنج به ما حمله می کند، یعنی ملال! فرض کنید ما اتومبیلی را می خواسته ایم، احساس می کردیم اگر آن را بخریم، دیگر خوشبختیم. اما آن را می خریم و باز درون خودرو حس ملال می کنیم! چرا؟ چون ویژگی ما این است که باید چیزی را بخواهیم! حالا با داشتن این اتومبیل، دوباره چیز دیگری را می خواهیم. و این دور باطل ادامه می یابد و اگر شناسایی اش نکنیم، متأسفانه سرعتش بیشتر و سرعت حرکت ما در این آونگ تند تر و نتیجه اش چیزی جز پریشان حالی نیست.

۲٫رویا

دومین مفهومی که در جامعه نمایش محور و دستاورد سالارِ امروزی از بین می رود، رویا است! جامعه نمایش محور، ایهام، استعاره، خیال و فانتزی و … را می کُشد. چون همه چیز به شکلی صریح عرضه می شود. منظورم از ایهام این است که فاصله ای بین آنچه من می بینم و آنچه واقعا هست، وجود داشته باشد، تا من بتوانم، قدری با خودم فکر کنم و رویاپردازی کنم..

بگذارید مثالی بزنم. آقای رونالد بارت دوگونه عکس را از هم جدا می کند:

  • یک سری عکسها استودیوم است! عکسهایی که انقدر صریح و قطعی هستند که جایی برای خیال و ایهام نمی گذارند. عکسهایی که قصه ای ندارند! مثل عکس یک درخت
  • گونه دیگر عکسها فونکتوم نام دارند. این عکسها اجازه خلق یک روایت شخصی را به بیننده می دهند. مثلا داستانی در آن عکسها وجود دارد که شما می توانید آن را کشف کنید. این عکسهای مثل گروه اول، واضح نیستند و به مخاطب اجازه می دهند که برداشت شخصی خودرا از آن عکس داشته باشد.

جامعه و جهان امروز ما بیشتر به سمت استادیوم می رود. جامعه ای که صراحت به شکلی وحشیانه به شما حمله می کند و اجازه فانتزی و رویا و خیال را از شما می گیرد.

این جهان ادعا دارد که می تواند تمام حقیقت جهان را کشف کند. فکر می کند که با ریاضی، با تحلیل هستی،  با گذاشتن جهان زیر میکروسکوپ می توانیم همه راز جهان را کشف کنیم.

زندگی نمایشی، خطرناک ترین ثمره زندگی دستاورد سالار

مهمترین خطر زندگی در جامعه دستاورد سالار، بروز و رشد شدید حسی به نام “میل به نمایش” است. این جامعه برای این ساخته شده که شما خودتان را به صریح ترین شکل ممکن، نمایش دهید. هر چیز که ارزش نمایش داشته باشد، در این جامعه حفظ می شود، بالا نشین می شود. هر چیز که ارزش نمایش نداشته باشد، حذف می شود.

شما به تن، به بدن نگاه کنید! من فکر می کنم هیچوقت در تاریخ بشریت، اینقدر آدمها با خشونت با بدن خود تا نکرده اند.  اینقدر استانداردهای زیبایی در جامعه امروزی بالا رفته که آدمها را وادار به خشونت به خودمان می کند که به آن استاندارها برسیم. عمل های جراحی، تیغ هایی که به بدنمان می زنیم، سوزن هایی که به سرمان می زنیم وموهای جدید می کاریم! پوستی که عامل دروغگویی و نمایشِ ما شده است که ما بزرگترین دروغ را، یعنی سن و سال مان را به خودمان بگوییم!  هرگز در تاریخ بشریت اینگونه نبوده است. امروزه، همه ما در قیاس با آن استاندادرهای پیچیده و سختی که از زیبایی برای خودمان ایجاد کرده ایم، موجوداتی زشت، چاق، بد فرم و در یک کلام ناکافی هستیم! چرا؟ چون:

در جامعه نمایشی، زیبایی، جوانی، فرم، هیکل و … است که ارزش دارد. جامعه پر شتابی که  که صرفا سطح هر چیز را لمس می کند!

 

 جمع بندی

ما در زندگی به هردوی این نگاهها نیاز داریم! ما هم به میکروسکوپ نیاز داریم تا هستی و فرمولهایش را بشناسیم  و هم به ساعاتی نیاز داریم که در سکوت به غروب نگاه کنیم و در راز جهان غوطه ور شویم. ولی ما قسمت دوم را از دست داده ایم. ما احساس می کنیم که می توانیم تمام ایهام جهان را کشف کنیم و البته و باید بگویم، متأسفانه، این کار را کرده ایم! این حقیقت را وِبِر  افسون زدایی از جهان می خواند! جهانی که تمام افسونش از آن گرفته شده، خالی و سرد و ساکت باقی مانده و یک جهنم سرد است.

حالا می فهمیم که چرا کانت ساعتها پیاده روی می کرد، اینشتن ساعتها به نواختن ویولن می پرداخت و نوازنده ای بود که با ویولنش متمرکز می شدو چرا آدمهای بزرگی بودند که ساعت هایی برای با خود بودن و فاصله گرفتن از دنیا را برای خودشان در نظر می گرفته اند

این فشار دستاورد داشتن که روی شانه های مان است و دارد مارا فرسوده می کند، می تواند کم شود اگر ما خودمان تصمیم بگیریم که به عزت و حرمت انسانی مان بیشتر اهمیت بدهیم. اگر خودمان به این نتیجه برسیم که بایستی سرعت زندگی را کمی، فقط کمی کمتر کنیم. ما قرار نیست دستاورد نداشته باشیم، فقط قرار است کمی آرام تر به دست بیاوریم، تا زمان کافی برای استفاده از دستاوردها و لذت چشیدن آنها و زمان برای خلاقیت و نوآوری داشته باشیم، تا زمان داشته باشیم که نیازها، علاقه ها و سبک زندگی خود دلخواهمان را در این شلوغی کفش کنیم و از بودن مان لذت ببریم! نه فقط از حرکت کردن و به دست آوردن هایمان.

تجربه شخصی

مطلبی را با نام لاس وگاسی به نام اینستاگرام قبلا نوشته بودم که بسیار به این بحث آقای دکتر شکوری مرتبط است. اگر دوست داشتید آن مطلب را نیز در لینک زیر بخوانید:

لاس وگاسی به نام اینستاگرام

تابان منتظر

بر اساس صحبت های آقای دکتر مجتبی شکوری با اندکی تغییر و ویرایش

دی ماه ۹۹

 

چنانچه این مطلب را دوست داشتید، می توانید سایر فایل های متنی سخنرانی های آقای دکتر مجتبی شکوری را در لینک زیر بخوانید:

همراه با مجتبی شکوری

زندان شرم

جنگجوی اندوهگین

تنهایی، اندوه، حال خوب

تله های شخصیت

خودپنداری

جامعه فرسودگی

اضطراب موقعیت- بخش اول

اضطراب موقعیت- بخش دوم

 

سایر مطالب مرتبط:

خودمراقبتی

آیا صندلی آرامش خودرا ساخته اید؟

منِ خوشحالِ تو در چه حالیه؟

دوگانه ترس و آرامش

 

5 پاسخ به “کتاب باز- فصل چهارم- قسمت هفتم- جامعه فرسودگی”

  1. […] چرا کسبِ موفقیت های بیشتر، لزوماً مارا خوشبخت تر نمی کن… […]

  2. حدیث خداداد گفت:

    چقدر عالی بود واقعا لذت بردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

طراحی و پشتیبانی : ف.کوثری